۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

روشنفکر کافه نشین به ز روشنفکر کتابخانه نشین

کوچه ها باریکن
دوکونا بسّس
خونه ها تاریکن
طاقا شکسّس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده میبرن
کوچه به کوچه
نگا کن
مرده ها به مرده نمی رن
حتی به
شمع جون سپرده نمی رن
شکل فانوسی ان
که اگه خاموشه
واسه نفت نیست هنوز
یه عالم نفت توشه
جماعت!
من دیگه حوصله ندارم
به خوب و امید و از بد
گله ندارم
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم
...
تهران کمی به آرامش سابق خود باز گشت و از التهابات و زد و خوردهای هفته های اخیر خبری نیست، البته هنوز در برخی نقاط شهر تجمعات کوچک دچار سرکوب مزدوران سلطه میشوند اما ازآنانی که در روزهای نخست داعیه ی تقلب و وا اسفا و حق و رای من کجاست را داشتند خبری نیست.
بوی خون توده رهبران را راهی پستو ها کرد و مردم ماندند و حق و باتوم.
گویا اصلا اتفاقی نیفتاده.
سکوت خبری همه جا رو فرا گرفته.هنوز هم نظام فاشیستی از راه اختلال در شبکه ی تلفن همراه و اینترنت و ماهواره وبرنامه های طنز تلوزیونی ساخته ی ضرغامی سعی در کنترل توده ی به خشم آمده دارد.
عده ای از افرادی که دائما ً راه زندان و دادگاه و آزادی رو طی میکنند به همراه تعداد کثیری از جوانان بیدار! به عنوان رهبران اغتشاشگران معرفی و باز داشت شدند.
مردم به میل خود دچار دام پوپولیسم شدند و گول آنان را خوردند اما بر خلاف آنان چیزی برای از دست دادن ندارند و خیابان ها را رها نمیکنند.
مزدوران چهره ی شهر را چهره ای جنگ زده ترسیم کرده اند و همه جا حضور دارند.به یاد "سگ کشی" ساخته ی "بهرام بیضایی " و حضور دائمی اسلحه داران و نظامی پوشان می افتم.مزدورانی که گویا هیچ گروهی مسئولیت هدایت آنان را قبول نمی کند.
مردم با ترس در خیابان حاضر میشوند و از کنار چماق داران گذر میکنند و گهگداری دچار چوب و با توم آنها میشوند.حتی در خانه ها نیز خبری از آرامش و امنیت نیست و هر آن ممکن است کسی وارد اتاق خواب ما شود و ما را به جرم استفاده از شرت یا سوتین سبز رنگ بازداشت کند. آنان اگر میتوانستند رنگ درختان را نیز تغییر میدادند.
بگذریم از تعداد 50 نفر کشته و 100 ها زخمی...
اما برای چه؟
برای رهبران و مدعیان خانه نشینی که کفن شهادت را تنها در خلوت حرمسرای خود بر تن کرده اند؟!
توده پتانسیلی باور نکردنی از خود نشان داد و سناریوی پشت پرده ی رهبران و حاکمان را که در پی نشان دادن آزادی مدنی بودند بر هم زد.
آنان گمان نمیکردند که با یک اشاره میلیونها نفر سرازیر خیابانهای پایتخت شوند و دست بردار نباشند.حتی با تهدید و حتی با سکوت مدعیان.مردم دیگر سبز را نماد وحدت خود میدانند نه نشانی از شخصی خاص!
توده به آگاهی رسیده و حق چند سال بر باد رفته ی خود را میخواهد !،اما نیاز به سازماندهی و رهبری دارد.
اما نه از سوی ریش و ریشه دارانی که خود مزدور بزرگان خویشند.
وا اسفا...
گروه های کوچک مدنی به راحتی میتوانند در جریانات حال حاضر اعلام حضور کنند و به ارشاد و همراه نمودن مردم بپردازند،اما آنان نیز بسیاری دچار همین موج یا بهتر بگویم، سونامی عوام فریبی شده و خود را سرخورده میبینند و راه خانه و کتابخانه های خود را در پیش گرفته اند و حتی در دنیای مجازی وب نیز خبری از آنان نیست.
ترس و سرخوردگی همه را فرا گرفته.از توده تا روشن فکر و این بود سناریوی 22 خرداد 88.
و چه زیبا و ماهرانه به روی صحنه آمد و همگی لذت بردند.
و ما همچنان در حال ایده پردازی های غیر عملی هستیم و به راحتی ازدحام مردم را به فراموشی تاریخ میسپاریم.مردمی که به دنبال حد اقل حقوق خود هستند و حد اکثر طبیعی انسانی خود را فدای حد اقل کرده اند.
اما ما به اصطلاح فهمیدگان این را نیز نمی فهیم.
خاک عالم بر سر من و...
شما را با خود یکی نمی کنم تا دچار درگیری لفظی و فلسفی نشویم.
کجایند آنانی که حضور و رای دادن به سبزها را مقدمه ای بر جامعه ی سوسیالیستی بر میشمردند و چیزی به نام تقلب و یا حکومت وحضور دیکتاتوران و مشاوران آنان را نادیده گرفته بودند؟
کجایند آنانی گه به دنبال بازگشت به دهه ی 60 بودند آن هم با رای دادن به رئیس دولت دهه ی 60 ای که خیلی از پیشگامان آنان را از دم تیغ گذراند؟
بیایید و بگویید تا بشنویم.
مطمنا ً من از همه کم سواد تد و بی شعور ترم.
کجایند با سوادان و روشنفکران و فعالان سینه سپر کده ی خوش خیال؟
توده چون من جواب می خواهند.
تمام متضررین جانی در درگیری های اخیر جواب میخواهند.
چه بسیار بودند این فریب خوردگان به اصطلاح فهمیده و اهل مطالعه که در درگیری ها تنها نظاره گر بودند و تنشان چون بید میلرزید.
خون دادگان فریب خورده و باتوم خوردگان ،پاسخشان را از شما میخواهند نه نظام سلطه که این بار شما نیز با ورود مهر انتخابات 88 به شناسنامه ی خود نقش مزدوران رژیم را بازی کردید و درصد آرا را به اعدادی نجومی رساندید.
کمی در ایران زندگی کنیم.
از کتابخانه ها خارج شویم.
با مردم باشیم.
ببینیم و بشنویم.
که تجربه ثابت کرد که"حد اقل روشنفکر کافه نشین به ز روشنفکر کتابخانه نشین"

هیچ نظری موجود نیست: