۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

ما لائیک هستیم اما "لائیک ِ شیعه"!!؟محمدحسین نادعلی


پیامک ِ عرض تسلیت به مناسبت" شهادت!مام!جعفرصادق" که شبکه تلفن همراه از نوع ایرانی با پسوند سل اش برایم ارسال کرد و فرستادن آن از سوی من برای سایر دوستان و پاسخ های اندر خفایی که برایم از طرف صنوف و گرایشات مختلف ارسال شد مرا به سمت طرح بحث کوچک و کم توجه اما مهمی که در جامعه ی تحت تسلطه ی نظام اسلامی – فاشیستی! جمهوری اسلامی ایران وجود دارد کشاند.
که همانا بحث گریز" پنهان ،نرم و مخملی" از واقعیتی همیشه موجود در دنبا له ی ما که همانا پاسخ به سوال " دین – مذهب" و یا "لائیسیته"است.
12 سال تحصیلی را به اجبار اتفاق ناگواری که همانا لقاح در دایره ی میانی زن و مردی با دین و مذهبی خاص به نام شیعه در مدارس نظام فاشیستی اسلام میگذرانیم و به ناچار و یا ...!؟همیشه و همه جا دین خود را اسلام و مذهبمان را (در کلیت نظام) شیعه قید میکنیم.(به جز اقلیت مذهبی محدود ِ موجود).
بحث مسلمانان واقعی و اهل کتاب و اندیشه و منبر و هیئت که جداست.
اما در این میان بسیاری از ما تنها مواقعی از سر اجبار و شاید تفنن! خود را مسلمان میدانیم و در ماه رمضان چند روزی را روزه میگیریم و در محرم لباسمان سیاه میشود و زیر المات میرویم.حتی نمیدانیم اسلام چه میگوید چه رسد به خواسته ها و آموزه های مذهب و مکتبی تحت عنوان" شیه ی حقه ی اثنی عشری".
بحث مسیحیان و آشوریان و دیگر اقلیت های مذهبی موجود در این کشورنیز منفک از بحث ما ست.
و بسیاری از ما با ادیان مختلف نیز تحت شرایط خاص و مطالعات، صاحب مکتب و ایدئولوژی دیگری جز اسلام شده ایم و یا در قید دین و آئین خاصی نیستیم و در اصطلاح "لائیک"خطابمان میکنند.اما در هیچ جا جز در میان هم کیشان خویش مجال بروز نمی یابیم وهمیشه به مسلمان بودن وانمود می کنیم، تا این گونه به اصطلاح راحت تر باشیم.
این اجبار از درون و بیرون ِ نادانسته و کوچک شمرده تا کنکور و دانشگاه و سر سفره ی عقد و حتی استخدام نیز همواره با ماست. و همیشه در مربع کوچک ِ اسلام و شیعه تیک می زنیم.
که همانا مارکس به جا بیان میکند که دین افیون و آرام بخش سختی های وارد بر توده هاست.
روی و جهت سخن با لائیک ها و اسلام گریزان و اسلام ستیزان مخفی و پنهانی است که در بین ما بسیارند و خود من هم یکی از آنانم.
حال اینان یا دارای مکتب و فرقه ی خاصی اند و یا تنها لائیکند.
اما هیچ کجا جسارت بروز آن را ندارند که مبادا ملحد شناخته شوند و گریزان از اسلام، و کارشان به دادگاه و تیغ جلاد کشد.
که حتی در بحث خُرد و پنهان از تیغ جلاد نیز خبری از اعلام موضع مشخص نیست و معمولن بحث دین و وذهب در صندوقچه ای در کنار شماره ی شناسنامه یا محل صدور آن و حتی ومخفی تر از آن باقی میماند و در پاسخ میگوییم "حریم شخصی"
اما چرا؟
ترس و سکوت تا کی؟
تا ابد؟
تا آنجا که مهدی! بیاید و عدل را در میان ما برقرار سازد و جسارت سخن گفتن را به ما دهد!؟
اگر ما واقعن و از روی تفکر و مطالعه و پیوند فکری با مکتبی خاص، اسلام را کناری نهاده ایم و لائیسیته از نوع "ستیزه گر" ویا" مسالمت جوی" آن را برگزیده ایم پس چرا جسارت فریاد کردن آن را حتی در آن مربع کوچک نداریم؟
...
و این فاصله ی حرف تا عمل است که همه ی ما در میانه ی آن سرگردانیم و به شکلی گویا هنوز به یقین نرسیده ایم و نشئه ی افیون مانده ایم.
و این است دین، که افیون توده و یا وسیله ی رام کننده و بهره کشی از توده است از سوی نظام سلطه ،حتی برای تبلیغات سرمایه دارانه ی نظام سلطه در رقابت دنیای رسانه ها.
جزئی ترین و شخصی ترین بحث آدمیزلدی که مکتبی چون سکولاریسم را بنیان می نهد.
اما...
شاید انتظار من از پاسخی قانع کننده در یک پیام کوچک زیاد است،اما این سرگِرانان در مناظره ی رودر رو نیز هم این چنین اند؟
سرها در گریبان است...
ما لائیک هستیم اما"لائیک ِ شیعه"!!؟


محمد حسین نادعلی
22مهر88

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

امروز رنگ به جای تفنگ-محدحسین نادعلی



میگویم و میگوییم و حتمن خواهند گفت که هرملموس ِ دست یافتنی ای راه و شاید اگر درست تر بخواهم بگویم ،راه های متفاوتی دارند.
این دست یافتنی ها میتواند خرس پشما لوی هم خوابه ی شب های کودکی ما باشد تا یک نظام سیاسی اقتصادی همچون سوسیا لیسم.
در این بین بسته به نوع بسته ی در خواستی، راه ها متفاوتند .
گاهی به قرمزی خون گردن بریده ی یک سرباز و گاه به شیرینی آب نبات چوبی.
و این راه ه حتی میتواند تا خلق یک اثر هنری خلاقانه با روحیه ای کاملن لطیف پیش روند.
که میرود.
که رفته است.
که حالا هم میتواند برود.
حتی در پهنه ی بی سر و ته و بی صاحبی چون ایران گربه پست ِ صفت در چنبره ی نظام فاشیستی امپریالیستی فقاهت.
از اثر هنری گفتم که اصل موضوع نگاشته ی نگارنده ی در حال نوشتن است.
اتر هنری از دوره رنسانس که نه ، از دوره ی دیوارنگاره های ابتدایی غارهای لاسکو، گاه برای زیبایی و همیشه برای سخن گفت و مبارزه خلق شده اند.
که مبارزه را در غارهای لاسکو و همین غارهای لرستان و ارومیه ی اسلامی خودمان هم دیده ایم.
مبارزه اصل زندگی و طبیعت و لازمه ی تنازع بقاست .
حال این مبارزه در زمان لاسکو با جن و پری و شیر و پلنگ بوده است و در حال با غریبه ی خون آشام دیگری به نام نظام سلطه
پس اتر هنری در اصل کار کردی جز مبارزه نداشته، نمیتواند داشته باشد و نخواهد داشت.
حتی صحنه ی هم خوابگی که در اثر رنسانس خلق شد و سانسور شد و به سقف کلیسای مقتدر منتقل شد نیز مبارزه ی زن و مرد بود برای تولید نسلی سربلند تر.
لبخند مونالیزا با گریه و خشم من مبارزه میکند،گاهی میخندد و گاه اخم میکند.
مینیاتور ایرانی کار رضا و حسین و حسن و غلام عباسی.
تماما جز مبارزه نمیتواد باشد.
که ترسیم چهره ی یک پادشاه در حقیقت تف کردن روی صورت او را به همراه خواهد داشت.
پس کارکرد اصلی اثر هنری در این نگاشته مبارزه عنوان میشود و آماده ی مناظره با هر رویکرد هنری دیگر و مقالات نقادانه می باشد.
اما میخواهیم کارکرد مبارزاتی اثز هنری را وسعت بخشیم و به اصل آن یعنی غارهای لاسکو برگردانیم نه آنکه به موزه ی لوور و دیگر هم پیاله گان گوچک و بزرگ شرقی و غربی اش که جایگاه لاس های هنری بورژوازیست و حراج های بین المللی که خواستگاه رخ نمایی سرمایه ی نظام امپریالیستیست.
که همانا چنین تماشاخانه هایی جای مبارزین و توده در حال آمادگی جهت مبارزه نیست.
که جای مونالیزا روی دیوار خیابان گمرک تهران است تا با هر لبخندش سخنی تازه بکوید از مبارزه با دیو سرمایه و سلطه و حاکمه.
و این است سر آغاز هنر شهری .یعنی میانه های قرن پر استرس20 میلادی و دیوارهایی نظیر برلین در آلملن ِ دو تکه و متاخر آن دیوار تقسیم کننده ی فلسطین و دیوارهای نیویورک و رم و توکیو.
و کجاست هنر شهری ِ دیوار نگاری در ایران در تمام دوران مسلوط در چنبره ی شا هنشاهی و مبارزه جهت مشروطیت.
گشتیم نبود.
جز مرگ بر شاه.
درود بر ...
و امروز،من،ما و همه بر آنیم تا هنر شهری ِ دیوار نگاری در ایران را احیا که نه، متولد کنیم در راه آرمان هایمان گام بردارد.
که امروز زمان تفنگ و کیو کیو بنگ بنگ نیست.
امروز رنگ به جای تفنگ.

محدحسین نادعلی

مهر88

ای سرخ ها! با شمایم،از سایه ی یکدیگر نترسید و ازآلت تناسلی! هم بالا روید-محمدحسین نادعلی

در وانفسای ایران انقلابی 88،اتحاد گروه های مختلف به اصطلاح اصلاح طلب ِ دوم خردادی و گروهک های وابسته به آنان از کوچک و بزرگ به شکلی رقم خورد که جای نفوذ گروه دیگری را بست از د ُگم بودن آنان همین بس که در خود نیز بسیاری از گروهک ها را خفه کردند و به نوعی جنبشی سبز نام گرفته را در قبضه ی احزابی چون مشارکت و مجاهدین انقلاب و مجمع روحانیون و ادوار تحکیم باقی نگه داشتند. و همچون خرس پشمالو به همخوابه ی شبانه شان بدل گشت.
گروه های چپ هم از روی کم کاری و عدم انسجام و هم از روی عدم دعوت از سوی سبز ها و یا عدم اعلام آمادگی ِ خود، منفعل باقی مانده و در این سیل عظیم و خروشان جنبش راهی نجستند جز همراهی کثیف به رنگ وسخن سبزها و یا نظاره گر صرف بودن.
شاید نوع خواسته ها و اعمال آنان نیز راهی برای اتحاد نگذاشت. اعتصابات کارگری کجا و دسته دسته مردم را به دم گلوله دادن؟
سکولاریسم و لائیسیته ی موجود در نظر و خواسته ی چپ ها کجا و بازگشت به ریشه های انقلاب خمینی وار کجا؟
راه برای رسیدن به اتحاد به انحاء گ.ناگون بسته ماند.
شاید هر دو طرف از ترکیب دو رنگ سرخ و سبزو تشکیل رنگ قهوای ترسیدند که از ترکیب سرخ و سبز پدید می آید.
که همانا رنگ ا َن است و بد بوو شکل.
عدم اتحاد درون گروهی ما سرخ خا که همانا از سایه ی خود نیز فراری هستیم و مواجهه با خیل دوم خردادی ها یی که از آلت تناسلی یکدیگر نیز بالا میروند مزید بر علت شد تا پرچمی سرخ بالا نرود.
و این بد شد،بود و است.
دچاری که 30 سال و یا حد اقل پس از اعدام های 67 گریبان ما سرخ ها را گرفته است.
اما چه بد کردند بریدگان از سرخ ها و همراه سبزها شدگان که در این شوریده حالی کار را از بد بدتر کردند .
آیا باید بگوییم چپ مرد؟"الفاتحه مع ا لصلوات" ؟و یا اینکه چپ در این مرز پست ِ گربه صفت جوابی جز جوابی که توده گرفت نخواهد گرفت.
کدام یک؟
شاید تند رو ترین مخالفین نظام فاشیستی ج.ا.ا چپ ها باشند اما در عمل جای پرچم سرخ آنان خالی است.
و این تنها جای افسوس و گریه دارد،نه تفکر.
ای سرخ ها! با شمایم،از سایه ی یکدیگر نترسید و از آلت تناسلی! هم بالا روید.
وای بر من و شما که خود را سوسیالیست مینامیم و از پیروان مارکس و لنین و تروتسکی و آدورنو و گل سرخی و جزنی و پویان !!!!
اما حتی یک بار مانیفست کمونیست را نخوانده ایم.
رسالات مارکس که جای خود دارد.
ای سرخ ها!
اتحاد کجاست؟؟؟
ارتش سرخ کجاست؟؟؟
آیا کلمه ی ارتش سرخ را یک بار در گوگل بازیابی کرده ایم؟؟؟
محمدحسین نادعلی
مهر88

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

نلرزانيم تن سرخ انديشه گان در گور را با محو كردن خود در دود بهمن كوچك- محمد حسين نادعلي

دهمين دوره ي انتخابات رياست جمهوري اسلامي-فاشيستي ايران (در اين نوع از سيستم حكمراني،توده ي مردم تنها با خيال خام ِ حق انتخاب ِ آزاد! ، "شلاق زن" ِ بعدي بر تن خود را از ميان گزينه هاي مختلف كه از آستين گشاد تاييد نظام سلطه ي همه جانبه و مطلقه! خارج شده اند، انتخاب ميكند) كه منجر به كودتاي ننگين ،خونين وغير اخلاقي - انساني ِ سلطه ي مطلقه ي فقيه در 22 خرداد شد، وجود پتاسيلي ناديده گرفته و يا فراموش شده پس از انقلاب 57 را در ميان توده ي مردم ايران عيان كرد توده اي كه پس از 57 به اكثريتي خاموش تبديل شده بوند.
همه ي ناظران داخلي و خارجي ِ همسو و غير همسو با فاشيسم اسلامي به چشم خود ديدند كه توده ي ايران مركب از اقشار مختلف مردم از دانشگاهي ،غير دانشگاهي و حتي طلاب و از نوجوان تا كهنسال و مرد و زن( كه همگي اين تقسيم بندي ها را هميشه نظام سلطه براي ما تفكيك شده و غير قابل همگرايي معرفي ميكرد) پس از مشاهده ي شرايط تحميلي كودتا از سوي محمود احمدي ن‍ژاد وتحت نظر علي و جعفر خامنه اي و توسط مزدوران نظامي و قلدر! و "شعبان بي مخ صفت "من جمله نيروي انتظامي و نيروهاي موسوم به گارد ، سپاه و قدسيان سپاه ،بسيج و افرادي بدون !وابستگي مشخص به مكان يا ارگان خاص و داراي موتورهاي ممنوعه و سلاح هاي پيشرفته و لباس هاي شخصي، به خيابان ريختند و براي باز پس گيري آراي به يغما رفته و در دهان گشاد ِ" كوتوله ي ديكتاتور" ريخته شده ي خويش فرياد بر آوردند و خيابان هاي تنگ و تاريك ايران و تهران را پر كردند.
اما در باطن، اين خيزش ِ انساني بر اثر تركيدن تاولي 30 ساله بود كه از شلاق سلطه ي حوزه و مسجد و شبستان(نقش كليساها درانقلاب هاي اروپاي مسيحي را فراموش نكنيد) بر تن توده ي ايراني نشسته بود. . تاولي كه نيازمند تلنگري بود تا بتركد و سوزشش آه از نهاد ايراني بركشد. آهي كه حتي پس از 60 روز فروخفته نشود.
"بيرون ريختگان" از آنجا كه نيازمند رهبري و سازماندهي بودند و آراي غيب شده شان را به ميرحسين موسوي و مهدي كروبي داده بودند به خون خواهي از آنان خيابانها را يكسر پر ز دود ِ گاز اشك آور و آتش ِ سطل هاي زباله ي سوخته و صداي گلوله و فرياد كردند،با اين خيال خام كه اين دو رهبري ِ بر حق ِ خيزش عمومي را دارند و بر تخت نشستن احتمالي شان بهترين علاج غده ي چركين آنان ميتواند باشد.
موسوي و كروبي در رهبري اي كه شايد ناخواسته بر جنبش يافته بودند زيركانه ظاهر شدند و بيانيه و دعوتنامه صادر كردند .از رسانه هاي مجازي و روزنامه هاي خود استفاده كردند . مردم آمدند.بازداشت شدند.زخمي شدند . مردند . واژه ي مرگ را باري ديگر به راحتي بر زبان ما جاري ساختند.
مردم از دسته هاي گوناگون و بدون توجه به طرز فكر يكديگر در خيابانها جمع شدند و تن به دستگيري و زخمي و كشته شدن هاي خود خواسته و انقلابي دادند تا وضع را از چيزي كه هست تغيير داده يا در حداقلي كه ندارند وضع را بهتر كنند.
توده ي خشمگين و زبان از كام بيرون كشيده به طرف مقابل خويش يعني سلطه گران نمينگريستند كه با وجود اِعمال دستگيري و قتل و هزاران فتنه ي كثيف ديگر، به جاي سرافكندگي در سطح جهاني و حتي داخلي، داعيه ي اين را در سر و بر زبان داشتند كه اين معترضان با اصل و ريشه ي ا ُموي! خود يعني" اسلام ِ به زور شمشير "مشكلي ندارند و شعارهايشان كه از" الله اكبر" آغاز و تا" يا حسين "پيش ميرفت نمود اين واقعيت است. نظام خونسردانه نشان مي دهد كه شكافي كوچك در بدنه اش ايجاد شده كه در كمترين زمان و به هر شيوه ي ممكن آن را پر مي كند.حكام ميگويند كه توده ي هنجره آزاد كرده، فقط بر اثر استنباط اشتباهي كه از شمارش آراي انتخابات دارند و تحريك برخي عوامل بيگانه ، فرياد بر آورده اند و با سلطه ي مطلقه ي فقيه و نظام متحجر 30 ساله مشكلي ندارند!
شكاف در نظام حقيقتي انكار نا شدني بود.،رهبران اين شورش هاي خياباني موسوي و كروبي و خاتمي و هاشمي بودند كه همگي از آبشخوري! سيراب شده اند كه سر علي خامنه اي نيز در آن بوده است و اكنون بر سر سهم خواهي خود به جان هم افتاده اند.
از گفته هاي نظام اين است كه اينان فريب گروهي 300 نفره از سياسيون منصوب به 2خرداد(ليبرال ها و چپ هاي مذهبي) را خرده اند كه ما هم با بازداشت آنان به ماجرا خاتمه داده ايم. آنان بازداشت شدند و ميشوند به همراه هزاران تن ديگر اما فريادها بلند تر ميشود.
شعارهاي" موسوي-كروبي "وار كه همگي جز مواردي كه مرگ ديكتاتوران را ميخواست، درونمايه ي مذهبي داشت را سر ميدادند .
توده ي ايراني پس از 30 سال سكوت تنها نوستالژي سرنگوني نظام شاهنشاهي با اين اشعار مذهبي را در سر داشتند. و به نظام سلطه ي فعلي نيم نگاهي نداشتند كه شكل دهنده ي همين اشعار و نوستالژيند . اكثريت توده كه "الله اكبر" ميگفتند اقليت را كه به اكبر بودن الله اعتقادي نداشته و براي اعتراض در صفوف مردم حضور داشتند را نيز در خود هضم ميكردند. ...
آنان در نظر نگرفتند كه ديگر مذهب نميتواند راه گشايشان باشد و تنها آبي ست كه به آسياب دشمن يعني نظام سلطه ي اسلامي-فاشيستي ميريزند.اما امان از رهبران دعوت نشده اي كه زاييده ي حرام وار همين نظام سلطه بوند و نماز شب را با هم ميخواندند و مردم را دعوت به سر دادن الله اكبر ميكردند. آنان همگي و همواره و هميشه مردم را به بهانه هاي مختلف به كام مرگ برده اند و اين بار بهانه ِ دعوا بر سر تخت بود و مردم هم حداقلهاي خود را در اين ميان مطالبه ميكردند.
توده ي سرا پا خشم،شعارهايش را حوزويان طراحي كرده بودند و در پي به سلطه رسيدن يكي ديگر ازا ُمويان پست مدرن بودند.

ونيست و نبود آلترناتيوي ديگر كه لا اقل شعارهايشان را از"الله اكبر" به همان "مرگ بر ديكتاتور"نزديك كند و به جاي به سلطه نشاندن مهره اي ديگر از سلطه گران 30 ساله به راهي سوم كه همان سرنگوني انقلابي كل سيستم ا ُمويست برساندشان.
واين خلا ء سازماندهي مناسب در بين نيروهاي اپوزيسيون و مخالف داخل و خارج از كشور_سيستم را نمايان ميكند كه دود خوش مزه ي افيون و مستي شامپاين هاي اصل و بدن زيبا و ومسحور كننده ي رقاصه ها،آنان را از اين واقعيت دور ساخته كه آنان نيز ميتوانند گروهي از اين توده را بسيج كنند كه لا اقل در شعارهايشان تجديد نظر كنند و خواسته فراتر از اصلاح داشته باشند.اصلاحي كه در 15 سال گذشته ثابت كرد كه فقط عمر نظام را افزايش ميدهد.
و وقتي به خود آمدند كه ديگر كار از كار گذشته بود .
و گروه هايي نيز هنوز به خود نيامده اند و در بامداد خمار، خواب ِشيوه هاي نخ نما شده ي امپرياليستي ِ آمريكايي را ميبينند كه با سلاح هاي نيمه و تمام خودكارشان در خيابان هاي تهران رژه ميروند.
زهي خيال باطل.
اما...
روي سخن دراين مقال با رفقاست.
رفقا از دسته بندي هاي مختلف كه آنان نيز سالهاست كه سوداي انقلاب را در سر ميپرورانند.
ميراث داران سرداران جنگل وسياهكليان و توده اي يان و كشته شدگان دهه ي 60 ايران.
آناني كه به جاي همگرا كردن گروه هاي كارگري و سنديكاها و استفاده از فضاي ايجاد شده جهت آگاهي توده، انگشت به دهان گرفتند و نظاره كردند.
آناني كه به خود اجازه دادند ننگي ديگر را پس از حزب توده بيافرينند و همراه موسوي و كروبي و طرفدارانشان شوند تا به فرموده ي خودشان اگر خداي آنان بخواهد به دهه ي 60 و آرمان هاي اصلي جمهوري اسلامي بازگردند و هيچ يك حتي تاملي هرچند كوتاه در تاريخ نكردند كه آرمانهاي جمهوري اسلامي چه بوده و موسويان و كروبيان چه بر سر چپ هاي دهه ي 60 ايران آوردند.
عدم وجود سازماندهي مناسب در ميان مدعيان چپ در ايران و وجود دسته و گرايشات فراوان ِكوچك و كافه نشين و ناظر بالفطره و ريزش هاي فراوان اين گروه ها طي ساليان متمادي در كنار سركوب گاه و بي گاه از سوي نظام اسلامي و سر خوردگي هاي فراوان از خروج بيشمار اين نيروها از مرزهاي گربه صفت و پست ايران و عدم وجود دسته هاي خارج از كشور قوي امكان هر گونه عمل سازماندهي شده حتي در دنياي مجازي را از آنان سلب كرد.
و مدت مديدي به حفظ كردن سر خط كتاب هاي سرخ كه از گروه هاي كارگري و سنديكاها و پتانسيل نهفته در آنان سخن گفته اند مشغول بوده اند.
و اكنون از ته كوچه هاي منتهي به خيابان هاي انقلاب و ولي عصر و با فاصله اي قريب به 500 متر تنها نظاره گر خيزش عمومي وارتش سرخ آنان هستتند.
نمي دانم تا كي بايد در حسرت بر افراشته شدن پرچمي سرخ در دسته جات معترض ماند؟
و تا كي بايد به شباهت و همگرايي سيبيل و لباس هاي چريكيمان و سيگار هاي بهمن كوچكمان بنازيم و خود را تافته سرخ باف و جدا بافته از ملت بدانيم و با يك پخ كردن راه لانه موش را پيش بگيريم؟و در لانه ي موش به حفظ كردن سطور كتابها بپردازيم وبه بيان طوطي وار تاريخ چپ دنيا و نظريات ماركس و آدورنو و ژيژك در محافل و كافه ها بسنده كنيم.
و به خود د حتي اجازه ي امستوده ي سرا پا خشم را از نزديك ندهيم.
گاهي مستي ِ الكل سفيدهايي كه مينوشيم مرا .....
نه.
هنوز هم وقت هست.
ما هستيم.مي ايستيم.بزرگ ميشويم و منتظر طغياني ديگر ميمانيم و درسهاي گرفته شده از اين خيزش ِتوده ها را عملي خواهيم كرد.
نلرزانيم تن سرخ انديشگان در گور را با محو كردن خود در دود بهمن كوچك.
دخانيات عامل اصلي سرطان و براي سلامتي زيا آور است.

محمد حسين نادعلي
2شهريور 88
تهران-ايران

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

5سال حبس براي"اميرحسن مهرزاد" از فعالين چپ و از اعضاي كمپين دفاع از حقوق بازداشت شدگان معترض


"اميرحسن مهرزاد" از فعالين چپ ايران و از اعضاي كمپين دفاع از حقوق بازداشت شدگان معترض، در جريان نا آرامي هاي چپ هاي دانشگاه تهران در 13 آذرماه 86 بازداشت شده و 50 روز را در بند 209 سپري كرده بود و در پايان با قرار وثيقه ي 80 ميليون توماني آزاد و منتظر دادگاه بدوي بود.
وي پس از نزديك به 2 سال، روز 26 مرداد88 به همراه وكيل خود" امير رئيسيان" درشعبه ي 28 دادگاه انقلاب حاضر و به ارائه ي دفاعيات خود پرداخت.
در پايان اين دادگاه، قاضي" مقيسه" وي را به 5 سال حبس تعزيري محكوم نمود و به وي 20 روز وقت جهت اعتراض داد.
كمپين دفاع از حقوق بازداشت شدگان معترض به اين حكم اعتراض نموده و براي وي و تمام بازداشت شدگان خواهان آزاديست.

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

.حاجي آقا ! بند209 را نيز خواهيم بست-محمدحسين نادعلي-


رفقاي زيادي داشته ايم كه طعم حضور در بازداشت گاهها ، زندانها و انفرادي ها و بند 209 جمهوري اسلامي را با چاشني انواع شكنجه ها چشيده اند،وزن كم كرده اند،دچار بحران روحي شده اند و يا صدها آسيب روحي و جسمي ديگر ديده اند كه زمان كم كم آنها را بروز داده و مي دهد.گاهي درمان شده اند و در پاره اي موارد دست درمان نيز از پس بازجويي هاي دهشتناك بر نيامده است.
اما آنها مصداق "استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم" هستند(آنها، در اينجا انگشت شمار "جازدگان" و" فراريان" و" خود فروخته گان" نيستند.)
لذا با وجود حضور در ميان اين رفقا بازداشت اشخاص و خبر آن براي ما در اين نظام چيزيست عادي ..
شنبه اي كه خبر بازداشت اولين گروه را شنيديم خيالمان از طبيعي بودن ماجرا راحت بود اما به هر دليلي اين بازداشت ها زياد شد و از حد گنجايش اوين و توان ما خارج گشت و سراغ هر كه را گرفتيم گفتند اوين است. و اين در حالي بود كه خيلي ها در اوين نبودند و در كهريزك هاي فراوان اين نظام به سر ميبردند.
وبه قولي تعداد فعالين سياسي در بند بيش از خارج از بند شد.
ولي با سابقه ي موجود از بازداشت شدهاي گذشته و نامهاي در بازداشت فعلي، شوك روزهاي اول به سرعت سپري ، وضعيت برايمان عادي و ترسها و نگراني ها برطرف شد اما هر روز اضافه تر شدن ناپديدان به وحشتمان انداخت كه نقشه ي نظام سلطه از به يوق استبداد كشيدن اين همه انسان چيست؟ از 16 ساله تا 65 ساله و 70 ساله. . شكنجه ها آغازشد. و اخبار تكان دهنده ي اعتراف گيري ها.جميع اين ماجراها خارج از انتظار ما عيان شد.اما...
هم ما و هم حاجي آقا! ديده ايم كه مهماني ها، انفرادي و شكنجه هاي اين رژيم در نهايت عكس العملي نا خودآگاه را براي هر شخصي در پي دارد. هر شخصي متناسب با توانش بالاخره چيزي خوشايند طبع مليح!حاجي آقا از خود بروز ميدهد كه نظام سلطه و ديكتاتوري "استالين صفت" از آن به عنوان اعتراف و توبه استفاده ميكند.
چه خيال پوچ و احمقانه اي!
اما ما و خود حاج آقا حتما ديده اند آناني را كه ازين مهماني هاي هر چند خون آلود و درد ناك و گاهي بسيار طولاني بازگشته اند و سريع تر و جسورانه تر به راه خود ادامه داده اند... و همچون يك كودك شكلك و دهن كجي اي هم نثار شكنجه گران كرده اند.
پس هنگامي كه همه ميدانيم كه بازداشت و بند209 وشكنجه تاثيري ندارد، نظام سلطه در پي چيست؟
بي نفس كردن بازداشت شده ها هنگام آويزان بودن از پنكه ها و يا...
اعدام؟
قاطعانه نه.
به قول آيت الله خميني" اين دولت هيچ غلطي نميتواند بكند" و ما در دهان اين دولت ميزنيم.
تا همين جاي سريال هم دژخيمان از عمل خود پشيمانند و همچون چهار پايي در گل، گير كرده اند و از اين روي است كه هر روز شخصي تند رو و يا ميانه تر از بين به اصطلاح" اصولگرايان" و همراهان رئيس جمهور كودتا! از پشيماني و پايان و مصالحه دم ميزند و يا اينكه كهريزك را ميبندند و اعلام ميشود كه عوامل آن تحت پيگرد" قانوني" قرار گرفته اند. پس اعدامي در كار نخواهد بود مگر آنكه رژيم الرحمن خود را پيشاپيش خوانده باشد.
گفنم قانون!اما كدام قانون؟
هماني كه در آن قيد نشده كه مي توانيد اين گونه عمل كنيد كه شبانه به كسي در هر جا حمله ور شويد و او را بي هيچ دليلي ربوده و به نقطه ي نا معلومي انتقال دهيد و تحت شديد ترين رفتار حيوان گونه و ناپسند قرار دهيد و حتي اگر اميا ل جنسي تان قليان كرد دست به تجاوز جنسي بزنيد؟
نميدانم.
يا كتاب قانون ما و آنان با هم فرق دارد و يا ماده ها و تبصره هايي كه آنان ميبينند به چشم ما نمي آيد؟
دوستان ورفقا و اساتيد ما و اهل قلم و انديشه همگي در بند 209 و به صورتي" خدا!دانسته" كپسول وار گرد هم آمده اند و درد ميكشند و من و شما اينجا تنها ميتوانيم صفحات نامحدود دنياي مجازي را پر كنيم ،از آن روي كه دنياي حقيقي جايي براي بروز نوشته هايمان باقي نگذاشته و يك توهم و ترس دوگانه بين ما و دنياي حقيقي وجود دارد كه من را مجبور به استمناء گفتار!(به قول يكي از دوستان)در فضاي مجازي ميكند.
اما همين گفتار ماست كه در تاريخ خواهد ماند و صفحات آن را سياه مي كند كه در تير و مرداد 88 چه گذشت.
و در آخر رفقا و اهل انديشه همگي آزاد خواهند شد و باز هم خواهند نوشت و خواهند گفت و خواهند كرد ،با ترسي ريخته شده و حضور هميشگي چماقي بالاي سرشان كه قبلا مزه ي آن را چشيده اند و بالاتر از مرگ هم كه چيزي نيست.
"انا لله و انا عليه راجعون"
رژيم سلطه هم گفته هاي مرا تصديق مي كند اما....
فقط ميتوان اينگونه گفت كه سناريوي اين سريال از آنجا كه روتين و هر شبه است ،1 ساعت قبل از ضبط به دست بازيگران ميرسد و نظرات مخاطب نيزبايد در آن اعمال شود تا جذابيتش بالاتر رود.
اين گونه است كه آنها خود نيز نميدانند آخر اين بازي چيست؟
اما من و ما ميدانيم.
بسته شدن بند209 و آزادي است و ادامه ي تكاپوي فكري آزادگان. چون رفقاي در بند خود را به خوبي ميشناسيم.
خيلي ها كه تداركاتچي! بودند صحنه را خالي كردند،اما اكثريت خاموش كه اين بار از هميشه بيدارترند حاضر است.
پس منتظريم كه از مصطفي تاج زاده و بهزاد نبوي تا دختركان دربندي كه مورد تجاوزجنسي قرار گرفته اند آزاد شوند.
كه ميشوند.
حتما ميشوند چون من و ما ميخواهيم .
آنها نميتوانند كاري جز اين كنند.
منتظر مي مانيم.
به اميد احقاق حقوق مسلمه ي من و ما و همه.
محمدحسين نادعي
19مرداد1388

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تنها راهكار موجود جهت خاتمه دادن به جريان بازداشت ها و شهادت ها -محمدحسين نادعلي



براي مير حسين موسوي عزيز!

تنها راهكار موجود جهت خاتمه دادن به جريان بازداشت ها و شهادت ها

تاريخ، نقطه ي مركزي و يا آغاز اتفاقات در اكثر كشورهاي دنيا را، پايتخت آن كشور مي داند ،لذا با اين ديد گاه و بنا بر اصل "از جزء به كل" ، تهران را نمونه يا خود ايران فرض ميكنيم .اين پيش گفتار از آنجايي است كه نگارنده در بطن جريانات اخير ايران و در تهران حضور داشته و دارد .كنشي كه مردم ايران با" شور" در زمان تبليغات نامزدها ي دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري اسلامي و با" شعور"در مقابل اعلام نتايج از خود نشان دادند، مجموعه ي اتفاقاتي را در تاريخ سياسي-اجتماعي جمهوري اسلامي رقم زد كه با اطمينان ميتوان گفت كه هيچ يك از طرفين بازي شطرنج "سياست-قدرت"(در بالاي حاكميت) ايران،آمادگي مواجهه با آن را نداشتند.لا اقل رفتار شعور آميز مردم در مقابل اعلام نتايج در مخيله ي هيچ يك از برنامه ريزان تقلب و يا بهتر بگويم،برنامه ريزان 4ساله ي پيش روي ايران نميگنجيد.اين شعور،كنشي خود جوش را از خود بروز داد. جوششي از بطن توده يا همان اكثريت، كه اين بار "نه خاموش"، در مقابل عدد رويايي و" كاغذ باور" 24 ميليون نفر. با محاسبات ساده ي رياضي كه اين روزها حاكمان ايران از انجام آن عاجزند ، تفريق ميكنيم آراي اعلام شده براي احمدي نژاد را از كل آراي ماخوذه و آنرا با تحريم كنندگان انتخابات و كساني كه به هر دليل راي ندادند جمع ميبنديم. مسلما كفه ي ترازوي راي نداده ها به احمدي نژاد با توجه به جمعيت 80 ميليوني ايران قابل قياس با وزن "خس و خاشاك" نيست و 24 ميليون را به راحتي در خود مي بلعد.حضور 4 نامزد با 4 جريان فكري و از 4 "پايگاه – نسل" سياسي متفاوت،نوستال‍‍ژي انقلاب 57 را براي نسل اول انقلاب تازه كرد و آنان را به ميدان آورد، نسل هاي بعد نيز كه خاطره اي از رويدادهاي 57 نداشتند و يا حتي سن سياسي شان 18 تير 78 را نيز لمس نكرده بود،تصاوير پخش شده از رسانه ي ملي! جمهوري اسلامي با موضوع" پياده شدن آقاي خميني از هواپيما " و شلوغي هاي همين خيابان انقلاب را در سال 57 كه هر سال نوتر ميشود و به خورد بينندگان داده ميشود را جزئي از تجربه،خاطره و نوستالژي خود قلمداد كرد وپا به خيابان گذاشت.عده اي نيز فراي اين خاطرات تنها براي اثبات "قانون بقاي انرژي" و خالي كردن انرژي نهفته ي 30 ساله ي خود پا به ميدان گذاشتند و بودند شماري كه با وجود همسو نبودن تفكرشان با جنبش به راه افتاده،در معركه حضور داشتند تا بتوانند حقوق خود كه در سر ميپرورانند و هيچ تناسبي با سخن اكثريت ندارد را از آب گل آلود دشت كنند.و باز هم بودند آناني كه در مقابل سونامي خروش مردم غافلگير و جو زده شده بودند و نا خودآگاه و ناخواسته همراه جمع بودند.اكثريت توده ي به راه افتاده رنگ غالب را سبز تعيين نمود و خود را پشت سر موسوي با 14 ميليون راي ماخوذه قرار داد ، و سايرمعترضين را نيز در خود ذوب نمود تا در مقابل آناني كه نام احمدي نژاد را در گلو قرقره ميكردند، بايستند و حق خود را با شعار مسالمت آميز و همراه با سكوت خود يعني"راي من كجاست؟" بگيرد.آنان خود را در مقابل احمدي نژاد پرستاني ديدند كه پشتيباني تمامي قدرتهاي امنيتي ايران چون بسيج،سپاه و گارد ضد شورض و حتي چماق داراني را كه از پس ماندگان شعبان خان جعفري وبرادر سعيد عسگر به حساب مي آمدند را نيز به همراه داشتند.موسوي با پشتوانه ي محكي چون 30 سال حضور قدرتمند هاشمي رفسنجاني و 8 سال حضور مردمي محمد خاتمي توانسته بود خود را به اول صف برساند و از خود چهره اي كاريزماتيك بسازد. با اينكه نگارنده معتقد است كه اين نقاب كاريزما نادانسته بر چهره ي وي نشست و مردم فرمانبردار بي چون و چراي وي شدند.برنامه ريزي هايي كه پيش از انتخابات هواداران او را حول گوي سبز جمع كرده بود،در جريان اعتراضات نيز تمام گروه ها را توانست با برچسب سبز روانه ي خيابان كند.مي توان حضور مردم در جاي جاي تهران را برنامه ريزي شده دانست،صحبتهايي كه با بزرگان و جوانان فعالتر سبزها ميشود، ثابت مي كند كه حضور مردم،رنگ سبز،هماهنگي دسته هاي مختلف و به يك جا رسانيدن همه ي آنان،همه ناشي از فعاليت هاي شبانه روزي و برنامه ريزي ستادهاي همچنان فعال موسوي در پس از انتخابات بود .اين است يكي از اتهامات موسوي يا بهتر بگويم دوستان در بند و هنوز به بند كشيده نشده اش،يعني برنامه و هدايت.اما رهبر يا رهبران اصلي آزادند و آزادي را حق خود ميدانند!؟موسوي رهبر شد!؟اما او و حاميان كمي گردن كلفتش تا امروز از اعتراف به برنامه ريزي و رهبري جنبش سبز خود داري ميكنند،آن هم از ترس جلاد.اما ما ميدانيم،چون جزئي از اين تهرانيم و افراد بي شماري از سبزهاي هدايت شده تا لباس شخصي هاي آموزش ديده در اطراف خود داريم.موسو ي ناخواسته و از سوي توده رهبر شد و سخنانش حجتاما...موسوي هنوز اكراه دارد يا ميترسد كه لقب رهبر را به دوش بكشد. نميدانيم از ترس جان و يا...حق دارد،او حتي در شب 23 خرداد نيز خواب همچين روزها و موقعيتي را نميديد، لذا هنوز هم از درك و باور رهبر شدن عاجز است.رهبر بدون برنامه!؟ مگر ميشود؟!ولي يكي بايد پيدا شود ،يكي از همانها كه پشتش را گرم كردند و برايش برنامه و متن سخنراني نوشته اند، به او بگويد كه" اي پدر آمرزيده!" تو نا خواسته رهبر شدي و بايستي از موقعيتي كه ممكن است تا 30 سال ديگر براي كسي رقم نخورد به خوبي بهره ببري.اما سابقه ي او در دوران سلطه ي سابق اش در ايران و عدم حضور چشمگيرش در مبارزات و انقلاب 30 سال گذشته و حتي عدم حضور ثانيه اي در حبس و دلهره و ترس به او اجازه ي ريسك و شجاعت نميدهد.شجاعتي كه حمايتي ميليوني را همراه دارد.يقينا او نيز رياضي بلد نيست و نميداند كه ميليون چند تا صفر دارد.به هر حال اكراه او و يا عدم برنامه، امتيازاتي كه پذيرفتن رهبري براي او فراهم مي آورد را از او ستانده،به گونه اي كه امروز همه ي همراهان و همفكرانش در دوره شور پيش از انتخابات و جمع كثيري از توده ي به اشتباه هدايت شده مظنون رهبري و برنامه ريزي اند و در حبس و ترس و دلهره به سر مي برند و احيانا در فكر آخرين حرف در پاي چوبه ي دار.يقينا پذيرفتن رهبري از سوي او آمار بازداشتي ها را از هزاران تن به يك يا دو برساند...اما دل شير ميخواهد.مير حسين موسوي عزيز!حكام ،همجنس خود تواند و ترا قبول دارند.مير حسين موسوي عزيز!كسي تو را اعدام نمي كند.مير حسين موسوي عزيز!كسي حتي براي تو حكم حبس صادر نمي كند.مير حسين موسوي عزيز!به اشك همسران و مادران و فرزندان بينديش.به اشك و آه توده اي كه پشت سر تو ايستاد و تو پشتش را خالي كردي.مير حسين موسوي عزيز!جواب دادن به قطره قطره اين اشكها و خونها دلي شير تر ميخواهد.جنبش سبز تو اينك به جنبشي سرخ بدل گشته.مير حسين موسوي عزيز!شجاع باش.ميليون پشت توست. ميليوني از توده ي مسلح به 30 سال خفقان.مير حسين موسوي عزيز!همراه شو عزيز،كين درد مشترك،هرگز(در خيال توده ي پشت سر تو) بدون تو درمان نميشود.مير حسين موسوي عزيز!تو تحريك كردي و احمدي نژاد كشت.مير حسين موسوي عزيز!رهبر باش،رهبري را باور كن تا بدل به اسطوره اي براي همگان شوي.كاري كه تنها بزرگان ميكنند.مير حسين موسوي عزيز!بزرگ باش و از اهالي امروز....مير حسين موسوي عزيز!تو را همين بس.آگاه باش كه نام تو در تاريخ در كنار نام محمود احمدي نژاد نوشته خواهد شد.مير حسين موسوي عزيز!اميدوار باش كه من تاريخ نگار نشوم.
محمدحسين نادعلي
مرداد88

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

مقاله اي كوتاه ازرفيق خوبم، وحيد،-زایش پست مدرنیسم-

زایش پست مدرنیسم
از نظر من ظهور و ادامه حيات پست مدرنيسم چيزي جز تحركات مدرن نه به نفع مردم كه بر عليه آنها مي تواند باشد به عبارت ديگر تحركاتي در فرم نوسازي با محتواي زندگي بهتر براي عموم مردم كه قالبا در تحولاتي از پايين صورت مي گرفت مدرنيسم و در ضديت آن يك فرم نوساز اما با محتواي ضد انساني (عموم مردم جهان) و در نفع يك عده خاص پست مدرنيسم را شكل داده و معنا مي بخشد، به عبارت صريح تر مي توان از تعريف همه چيز در جهان آبستن ضد خويش است استفاده نمود.
در آغاز حركت به سمت مدرنيسم در مناطق غربي جهان آن جا كه در جنگ با يك نيرو و فرهنگ ارتجاعي و براي شكست دادن آن، طبقه اي كه در آينده حاكم جهان خواهد بود هنوز منافع مشتركي با توده هاي مردم دارد اين تحركات (حركت به سمت نو سازي) مي توانست هم چنان به نفع طبقه ي محكوم هم باشد اما از آنجا كه سرمايه داري به عنوان يگانه نيروي حاكميت بر تمامي امور تسلط مي يابد مي تواند آغازگر پست مدرنيسم باشد يعني آنجايي كه منافع طبقه ي حاكمه ي جديد ديگر يكسر از منافع توده ها و محكومين جدا شده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود و از اين پس هر تحولي در جامعه كه مي تواند به نفع توده ها باشد در اثر تسلط طبقه حاكمه بر تمامي امور بر عليه امور مردم و به نفع حاكميت تمام مي شود. نمونه ي آن انقلابات و اختراعات صد سال اخير، براي نمونه انقلاب كارگري اكتبر كه در نهايت به نفع سرمايه داري رقم مي خورد يا تحولاتي در زمينه ي استفاده از انرژي ها كه در نهايت تبديل به بمب اتم شده و توسط هواپيماها بر سر مردم خالي مي شود در نتيجه حتي فلسفه و تئوري هاي روشنفكران نيز بر اثر بدبيني اي كه نسبت به تحولات مدرنيستي كه در نهايت باعث به انقياد كشيده شدن زندگي توده ها مي شد، فلسفه ي يأس از تغييرات و ايستايي جهان را پديد آورده و در بهترين حالت از يك كل گرايي و آرمان هاي ماكسيماليستي به جز گرايي و خواستگاه هاي مينيماليستي تقليل يافت ، نمونه ي آن را در يكي از نوشته هاي دوستان مبني بر تغيير در قوانين شطرنج را مي توان مثال آورد و اين چيزي نيست جز هدف طبقه ي حاكمه مبني بر پايان جهان و پيروزي مطلق ايشان كه پروپاگاند مي كنند.
اما اين نتيجه ي سالها تجربه بخصوص در قرن بيستم يعني قرن سلطه و يكه تازي طبقه ي سرمايه دار به عنوان تنها قدرت حاكمه و شكست ديگر نيروهاي طالب قدرت است كه نمونه هاي تاريخي آن را به نقل از كتاب «فرهنگ تفسیری ايسم ها» تفسير مي كنم:
1. ظاهرا مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده ي اسپانيايي «فدريكو اُنيس» به سال 1934 در اثر خود به نام: گزيده ي شعر اسپانيايي به كار برده و از آن در تشريح واكنش پست مدرنيسم استفاده نموده است.
2. اصطلاح پست مدرنيسم از سال هاي 1950 در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته شد، در پايان دهه ي 1960 به عنوان جنبش فرهنگي هنري شناخته شد و از دهه ي 1980 گسترش يافت.
در دو پاراگراف بالا ما شاهد چهار تاريخ زماني از جمله 1934، سال هاي 1950، پايان 1960، و دهه ي 1980 هستيم.
1934: عروج استالينيسم و فروكش كردن انقلاب كارگري در روسيه كه خانه ي آرماني طبقه ي كارگر جهاني بود و پيروزي سرمايه داري دولتي بر حکومت کارگری
1950: در اين سال ها پست مدرنيسم در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته مي شود، يعني سال هايي كه نتايج مخرب جنگ جهاني دوم فضاي يأس و نااميدي را بر زندگي مردم اين منطقه به عنوان پيشرو تحولات اجتماعي در جهان تحميل كرده است.
پايان دهه ي 1960: سال هاي اوج جنگ سرد كه روز به روز به نفع غرب و هر آنچه كمونيسم واقعا موجود خوانده مي شد پيش مي رفت و شكست انقلاب پاريس (فرانسه) در ميِ 1968.
1980: اين دهه برهه ي زماني است كه سوسياليسم واقعا موجود به رهبري گورباچف در يك جنگ سرد امپرياليستي بازي را به آمريكا و دول غربي باخته ، آرمان طبقه ي كارگر تحت پروپاگاند دستگاه تبليغاتي غربي مبني بر هر گونه تغيير از پايين كشته شده و آغاز نظم نوين جهاني به رهبري سرمايه داري و اللخصوص سرمايه داري آمريكا اعلام مي شود.
چيزي كه در اين چهار تاريخ زماني كه پست مدرنيسم طي مرور زمان در آن شكل گرفته و توده گير مي شود مشخصه اي عيني و واضح دارد، ذره ذره از آرمان هاي مردمي در جهت بهبود زندگي به دست خودشان بنا به پيروزي نظام سرمايه داري در اين جنگ طبقاتي كاسته شده و سرمايه داري به يك هسته ي منسجم تر براي حكومت خود بر آحاد مردم نزديك تر مي شود.

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

اعدام زندانیان سیاسی در تابستان 1367، به بهانه وجود گسترده ي سركوب در تابستان 1388

اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ١٣۶٧ واقعه‌ای بود که بيش از سي هزار تن از زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی در ایران در ماه‌های مرداد و شهریور ١٣۶٧ اعدام شدند. به طور کلی جرم زندانیان همکاری با سازمان‌های مخالف جمهوری اسلامی به خصوص سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین طیف‌های مختلف گروه‌های چپ و کمونیست بود، اما "ارتداد" و "الحاد" به معنی رویگردانی از اسلام و عدم اعتقاد به خدا نیز به عنوان تنها جرم برخی شمرده می‌شد.
تعداد قربانیان این واقعه نزد مراجع مختلف متفاوت است و از ۶۵۸ نفر تا بیش از سي هزار نفر تخمین زده می‌شود. در قسمتی در این مقاله، نظر برخی منابع در مورد تعداد کشته‌ها و مراجع مختلف از نام‌های کشته شدگان درج شده است.
بیشتر اعدام‌شدگان زندان‌های تهران در واقعهٔ تابستان ۶۷ در گورهای دسته‌جمعی گورستان خاوران به خاک سپرده‌شدند.
پیش‌زمینهٔ تاریخی
در مورد علل وقوع واقعهٔ تابستان ۶۷ و پیشزمینه‌های آن نظرات مختلفی وجود دارد. برخی ایران را ادامهٔ جدال جمهوری اسلامی با سازمان مجاهدین خلق به طور اعم و واکنش به عملیات «فروغ جاویدان» به طور اخص می‌دانند. برخی آن را ادامهٔ کشتار زندانیان سیاسی می‌دانند که در سال ۶۰ شروع شده بود و به دلایل مختلفی در سال‌های ۶۳ و ۶۴ متوقف شده بود. نظریات مختلف دیگری نیز وجود دارد.
آیت الله منتظری در نامه به آیت الله خمینی و در اعتراض به اعدام محکومین زندان‌ها، مورخه ۹ مرداد ۱۳۶۷ می‌نویسد:
«پس از عرض سلام و تحیت، به عرض می‌رساند راجع به دستور اخیر حضرتعالی مبنی بر اعدام منافقین موجود در زندان‌ها، اعدام بازداشت شدگان حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهراً اثر سویی ندارد ولی اعدام موجودین از سابق در زندان آنها اولا در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقام جویی می‌شود.....»
در کتاب «پاسداشت حقیقت» که در دهه ۸۰ و در جمهوری اسلامی توسط دفتر تدوین تاریخ ایران به چاپ رسید این واقعه بیشتر ادامهٔ درگیری سازمان مجاهدین و جمهوری اسلامی به طور کلی تصویر شده‌است.
به نوشتهٔ این کتاب: در تابستان ۱۳۶۷ و پس از عملیات مسلحانه
فروغ جاویدان از سوی «سازمان مجاهدین خلق» و حمله به خاک ایران از طریق مرزهای غربی ایران و با پشتیبانی رژیم بعث عراق مجاهدین در «قالب یک ارتش متجاوز ظاهر شد، که از پشتیبانی کامل نیروهای نظامی بیگانه برخوردار بود.»(رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت:۱۴۸)
«هم‌زمان با پیشروی نیروهای سازمان مجاهدین خلق به داخل خاک ایران، بروز تحرکات و تنش‌هایی در زندان با سردمداری برخی از اعضای سازمان مجادین خلق، آغاز فعالیت‌های برخی هواداران سازمان در سطح جامعه و ایجاد حرکت‌هایی برای برپایی آشوب و شورش در سطح شهرها و انتشار پیام‌های مستمر سازمان از طریق رادیو و تحریک مردم به شورش رخ می‌دهد.» (رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت:۱۴۲)
حسن پویا, از فعالان ضد جمهوری اسلامی در
کانون خاوران, در مطلب خود «پروژهٔ قتل عام تابستان ۶۷» این اعدام‌ها را ادامه کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۰ می‌داند که به دلیل فشارهای بین المللی در سال‌های ۶۳ و ۶۴ متوقف شده بود.

آغاز ماجرا

حکم آیت‌الله خمینی
«پس از تهاجم نیروهای
سازمان مجاهدین با پشتیبانی ارتش عراق به داخل ایران... آیت‌الله خمینی حکمی را درباره بررسی مجدد پرونده... [افراد] زندانی که همچنان بر سر موضع خود بودند و صدور حکم محکومیت اعدام برای کسانی که برنامه شورش در زندان هم‌زمان با برنامه‌های بیرون سازمان داشتند، صادر کردند.»(رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت:۱۴۲) که متن نامه‌ها در خاطرات آیت‌الله حسین‌علی منتظری که در آن زمان از مقامات رده بالای جمهوری اسلامی و قائم مقام رهبری بوده‌است، و با اعدام‌ها مخالف بوده‌است، وجود دارند.
آیت‌الله خمینی آنها را «محارب» اعلام می‌کند و چنین حکم می‌دهد:
«از آنجا که
منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می‌گویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده‌اند، با توجه به محارب بودن آنها و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاری‌های حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنها برای صدام علیه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانهٔ آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند
بدین ترتیب بر اساس این حکم کسانی که از عملکرد «
سازمان مجاهدین خلق» برائت جسته و توبه می‌کردند، اعدام نمی‌شدند. آیت‌الله خمینی «تشخیص این موضوع را نیز به رأی اکثریت قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات واگذار می‌کند، با تأکید بر اینکه احتیاط در اجماع است
بر اساس این حکم آیت‌الله خمینی بر اساس رأی فقهی خود آنها را محارب دانست و دستور داد حد محارب در خصوص آنها اجرا شود. البته از جهتی حکم بغی هم در مورد این گروه صدق می‌کند. (حتی با تعریف بعضی دین‌شناسان جریان دوم خرداد مثل محسن کدیور).
رئیس وقت دفتر
آیت‌الله خمینی (که پسرش سیداحمد خمینی بود) در نامه‌ای در مورد جزییات این اعدام‌ها می‌پرسد و منجمله در مورد این‌که آیا این حکم شامل کسانی که محاکمه شده‌اند و دوران زندان‌شان به زودی تمام می‌شود هم هست یا نه؟ و در مورد محکومان از شهرستان‌هایی که استقلال قضایی هم دارند چطور؟
پاسخ
آیت‌الله خمینی بدین‌گونه‌است که: " بسمه تعالی. در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید. در صورت رسیدگی به وضع پرونده‌ها در هر صورت که حکم سریعتر اجرا گردد همان مورد نظر است."
اعدام‌ها به روایت زندانیان سیاسی آن دوره و اپوزیسیون جمهوری اسلامی
اعدام‌های تابستان ۶۷ پیش زمینه‌هایی تاریخی داشت اما از نظر عملی خیلی ناگهانی آغاز شد و زندانیان به هیچ وجه از جزییات آن خبر نداشتند. در ضمن به طور کلی اعدام‌ها دو ماه طول کشید. در ماه مرداد زندانیان مجاهد (طرفداران سازمان مجاهدین خلق) اعدام شدند و در ماه شهریور زندانیان کمونیست و چپ. در زیر روند با جزییات بیشتری توضیح داده می‌شود. این روندی است که در تهران و زندان‌های گوهردشت و اوین اتفاق افتاده‌است در مورد جزئیات اعدام‌ها در سایر شهرستان‌ها منابع کافی در دست نیست اما پروسه‌ای مشابه در شهرستان‌های دیگر گمان برده می‌شود.

آغاز
اکثر مراجع روزهای اول مرداد را هنگام آغاز اعدام‌ها می‌دانند اما
یرواند آبراهامیان، تاریخ‌دان معروف، این روز را ۱۹ جولای (برابر با ۲۸ تیر) نگاشته‌است. بهرحال در این روز در سراسر ایران اقدامات خاصی در زندان‌ها صورت گرفت و تلوزیون‌ها و روزنامه‌ها جمع شد و زندانیان محدود شدند.
حسن پویا، از فعالان
کانون خاوران، در این مورد می‌گوید:«از روز جمعه ۷ مرداد ۶۷، به عنوان اولین اقدام، تلویزیون بندها را جمع می‌کنند و از فردای آنروز زندانیان سیاسی سراسر ایران از ملاقات، رفتن به بهداری، هواخوری و روزنامه محروم می‌شوند.» و یرواند آبراهامیان می‌نویسد:«در نخستین ساعات روز جمعه ۲۸ تیرماه ۱۳۶۷ (۱۹ جولای ۱۹۸۸) حصارهای آهنینی بر گرد زندان‌های اصلی در سرتاسر ایران کشیده شد. دروازه‌ها بسته و تلفن‌ها قطع شد. تلویزیون‌ها را از برق کشیدند و از توزیع نامه‌ها، روزنامه‌ها و بسته‌های دارویی (در زندان‌ها) خودداری ورزیدند. ساعات ملاقات منحل شد و بستگان زندانیان را از حول و حوش زندان‌ها پراکنده ساختند. به زندانیان دستور داده شد که در سلول‌های خود باقی بمانند و از صحبت با نگهبانان و کارگران افغانی خودداری کنند. رفت و آمد به مکان‌های عمومی مانند درمانگاه‌ها، کارگاه‌ها، قرائت خانه‌ها، تالارهای تدریس و حیاط‌ها ممنوع شد.»
با این حساب محاکمه‌ها و سوال و جواب‌ها آغاز می‌شوند.

محاکمه و اعدام‌های مرداد
ماه مرداد ماه محاکمه و اعدام «منافقین» (اعضای سازمان مجاهدین خلق) بود.
به دستور
آیت‌الله خمینی برای محاکمه کمیسیونی متشکل از نماینده وزیر اطلاعات، قاضی شرع و دادستان ایجاد شده بود. راس این گروه فردی به نام جعفر نیری بود. آنها دو بار در هفته با هلیکوپتر بین زندان گوهردشت و زندان اوین رفت و آمد می‌کرد. این گروه را اپوزیسیون «کمیسیون مرگ» می‌نامد و نیز نزد آنان به «کمیسیون هوابرد مرگ» هم معروف است.
از روز شنبه ۸ مرداد کمیسیونی به سرپرستی «نیری» در ساختمان دادگاه واقع در طبقه اول زندان گوهر دشت مستقر می‌گردد و کشتار را با «محاکمه مجدد» مجاهدین، آنهم از زنان مجاهد آغاز می‌کند. به گفتهٔ حسن پویا، یرواند آبراهامیان و گزارش‌های متعدد شاهدان واقعه و تمام گزارش‌های سازمان‌های اپوزیسیون از این واقعه‌، ابتدا از هر یک از مجاهدین گرایش سیاسی‌شان سوال می‌شود و اگر کسی می‌گفت «مجاهدین» در جا به اعدام محکوم می‌شد(زیرا جمهوری اسلامی مجاهدین را با نام منافقین می‌شناسد و نفس ذکر نام مجاهدین به معنی موافقت با آنان و «پافشاری بر نفاق» گرفته شده‌است). کسانی که پاسخ داده بودند «منافقین» با سوال‌های دیگری روبرو می‌شدند.
«آیا حاضرید در مصاحبه تلویزیونی منافقین را محکوم کنید؟»، «آیا حاضرید طناب دار را به گردن یک عضو فعال منافقین بیندازید؟»، «آیا حاضرید میدانهای مین گذاری شده را برای ارتش اسلام پاکسازی کنید؟» و پاسخ منفی به هریک از این سؤالات به معنی محکومیت به اعدام بود.
همین پروسه چندروز زودتر در اوین نیز شروع شده بود. به روایت آبراهامیان: «در گوهردشت، زندانیان می‌توانستند چهره بازجویان خود را ببینند ولی در اوین آنها را با چشم بسته به بازجویی می‌بردند.»
یرواند آبراهامیان پروسهٔ اجرای حکم اعدام مجاهدین را اینگونه توصیف می‌کند:«کسانیکه پاسخهای نامساعد می‌دادند، یا حاضر به زبان آوردن»منافقین«نبودند، بیدرنگ به اتاق ویژه‌ای هدایت می‌شدند. در آنجا انگشترها و عینکهایشان ضبط و به آنها گفته می‌شد که وصیت نامه نهایی خود را بنویسید. آنگاه آنها را به سوی چوبه‌های دار که پنهانی، هم در تالار سخنرانی گوهردشت و هم در حسینیه اوین برپا شده بود می‌بردند و در گروههای ۶ نفری به دار می‌آویختند. جان کندن بعضی از آنها تا ۱۵ دقیقه به طول می‌انجامید چون بجای اینکه دریچه‌ای پنهانی از زیر پایشان در رود و به پایین بیفتد به همان شیوه قدیمی حلق آویز می‌شدند. پس از گذشت چند روز، مأموران اعدام که بیش از حد خسته شده بودند تقاضا کردند که محکومین تیرباران شوند ولی با این تقاضا، به این عنوان که طبق حکم شرع مرتدین و دشمنان خدا باید حلق آویز شوند مخالفت بعمل آمد. البته این بهانه‌ای بیش نبود. چون طی یک دهه محکومین به»فساد فی الارض«بوسیله جوخه‌های آتش اعدام شده بودند. دلیل اصلی استفاده از طناب حفظ سکوت و پنهانکاری کامل، هم در قبال دنیای خارج و هم در برابر بخش‌های دیگر همان زندان بود. به چپ گرایان گفته شد که مجاهدین به زندانهای دیگر انتقال یافته‌اند، اما بعضی از زندانیان با مشاهده کامیونهای مجهز به سردخانه و پاسداران ماسک به صورت که به آمفی تئاتر رفت و آمد داشتند جریانات مشکوکی را حدس زدند. با وجود این آنها نمی‌دانستند که علت استفاده از ماسک توسط پاسداران این است که دستگاههای»فریزر«در مرده شویخانه زندان از کار افتاده‌است. یکی از پاسداران ادعا کرد که آنها»فقط مشغول تمیز کردن سلولها هستند."
آبراهامیان همچنین در شرح وسعت این اعدام‌ها می‌گوید:«زنی از گروههای چپ گرا می‌نویسد که هیچ یک از ۵۰ مجاهدی که با او در یک بخش زندانی بودند به بندهای خود باز نگشتند. به نوشته مردی متعلق به همان گرایش، هیچکدام ۱۹۵ تن از ۲۰۰ مجاهدی که در یکی از بخش‌های زندان گوهردشت نگهداری می‌شدند بازنگشتند. گزارش دیگری حاکی است که حجت الاسلام نیری مصمم بود حداکثر صدمه را (به مخالفان سیاسی) وارد کند. در حالیکه آیت الله اشراقی با حالتی نه چندان قاطع سعی داشت راه اعتدال بپیماید.»

محاکمه و اعدام‌های شهریور
شهریور ماه محاکمه و اعدام زندانیان کمونیست و چپ بود. این‌ها عمدتاً تعلق سازمانی به یکی از سازمان‌های مخالف جمهوری اسلامی داشتند. انشعابات مختلف چریک‌های فدایی خلق،
سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، حزب توده ایران، سازمان انقلابی کارگران ایران (راه کارگر)، سازمان پیکار، کومه‌له، حزب کمونیست ایران و دیگر سازمان‌های کوچک چپی از این سازمان‌ها بودند.
در ماه شهریور توجه کمیسیون مرگ به چپی‌ها جلب شد و پرسش و پاسخ از آن‌ها از ۵ شهریور و از زندان گوهردشت آغاز گشت. «آیا شما مسلمانید؟»، «آیا به خدا اعتقاد دارید؟»، «آیا به بهشت و جهنم معتقد هستید؟»، «آیا محمد را به‌عنوان خاتم انبیاء قبول دارید؟»، «آیا در ماه رمضان روزه می‌گیرید؟»، «آیا قرآن می‌خوانید؟»، «آیا هر روز نماز می‌خوانید؟»، «آیا ترجیح می‌دهید با یک مسلمان هم بند شوید و یا یک غیرمسلمان؟»، «آیا حاضرید زیر ورقه‌ای را دایر بر اینکه به خدا، به پیغمبر، به قرآن و به روز رستاخیز ایمان دارید امضا کنید؟» و پر معناتر از همه: «آیا در خانواده‌ای بزرگ شده‌اید که پدر در آن نماز می‌خواند، روزه می‌گرفت و قرآن می‌خواند؟»
به ادعای بازماندگان واقعهٔ ۶۷ و سازمان عفو بین‌الملل و تاریخ‌نویسانی همچون آبراهامیان، تنها یک جواب غلط به این سوال‌ها می‌توانست به اعدام شخص مربوطه منتهی شود. بخصوص سوال آخر که جواب مثبت به آن به معنی اعدام بود زیرا بر «ارتداد» فرد تاکید می‌کرد زیرا طبق موازین فقهی، فقط کسی را می‌توان مرتد شناخت که در یک خانواده معتقد مسلمان و در سایه پدری که به طور مرتب نماز و قرآن می‌خوانده و در ماه رمضان روزه می‌گرفته نشو و نما کرده باشد.
در ضمن اگر کسی بر مسلمانی خود تاکید می‌کرد اما می‌گفت نماز نخوانده‌است تنها به شلاق محکوم می‌شد. برای هر وعده نماز ۱۰ ضربه و روزی حداکثر ۵۰ ضربه.
در مورد زنان کمونیست، به حکم شرع در مورد زن مرتد یعنی «توبه یا مرگ زیر شلاق» عمل می‌شده‌است و از همین رو زنان کمونیست یا زیر شلاق می‌مردند یا اسلام را می‌پذیرفتند.
اعتراض‌هایی از طرف زندانیان به این محاکمه‌ها صورت می‌گیرد و بعضا کسانی اعتصاب غذا می‌کنند که شلاق می‌خورند و بعضا زیر شلاق کشته می‌شوند. سرور درویش کهن و جلیل شهبازی از کسانی هستند که این‌گونه کشته می‌شوند.
آبراهامیان روند اعدام‌ها را این‌گونه توصیف کرده‌است:"این بازجوئیها که به مدت سه ماه ادامه یافت، در اوین و گوهردشت در تالار اصلی دادگاه صورت گرفت. بخشی از بازجوییها حالت شفاهی داشت، و بخش دیگر به شکل پرسش نامه‌های ماشین شده انجام پذیرفت. بعضی از زندانیان می‌توانستند بازجویان خود را ببینند ولی دیگران در پشت پاراوانهای بلند پنهان شده بودند. کسانی که جوابهایشان پذیرفتنی بود به سوی راست تالار دادگاه و آنها که پاسخهایشان غیرقابل قبول بود به سمت چپ تالار هدایت می‌شدند، دسته نخست را به بندهای خود باز می‌گرداندند و به آنها دستور نماز خواندن می‌دادند اگر زندانی از خواندن یک نوبت نماز خودداری می‌کرد از بابت آن ده ضربه تازیانه به او می‌نواختند و مجازات کسی که در روز از به جا آوردن هر پنج نوبت نماز خودداری می‌ورزید، پنجاه ضربه شلاق بود. آنهایی که نتوانسته بودند با موفقیت به پرسشها پاسخ گویند و مردود شناخته شده بودند، بعد از یک وقفهٔ کوتاه برای تحویل مایملک مختصر و نوشتن آخرین وصایای خود به سوی چوبه‌های دار برده می‌شدند. بعضی از آنها به گفته خود توانستند جان سالم بدر ببرند، چون در ازدحامی که بوجود آمده بود اشتباها به سمت دری که نمی‌بایست هدایت شدند. جان به در بردگان به یاد می‌آورند که چگونه صحبت مربوط به نوشتن آخرین وصیت نامه را شوخی می‌پنداشتند چون نمی‌توانستند تصور کنند که چنان پرسش‌هایی ممکن است سرنوشت مرگ و زندگی یک نفر را تعیین کند.
رفتاری که با زنان صورت گرفت تا اندازه‌ای پیچیده تر بود. در حالی که زنان مجاهد به عنوان «محارب خداً به دار آویخته شدند، به زنهای متعلق به سازمانهای چپ، حتی اگر در خانواده‌های مذهبی هم پرورش یافته بودند، فرصت دیگری ارزانی شد چون آنها (به‌عنوان زن) بطور کامل مسئول اعمال خود شناخته نمی‌شدند. زن بودن در جمهوری اسلامی برای خود امتیازاتی دارد! آنها در قبال هر نوبت نمازی که نخوانده بودند، ۵ ضربه شلاق»تغزیر«می‌شدند. بعد از مدتی، بسیاری از آنها پذیرفتند که نماز بخوانند. یکی از آنها دچار کابوس می‌شود. برخی از زنان دست به اعتصاب غذا زدند و حتی از نوشیدن آب خودداری ورزیدند. یکی از آنها بعداز ۲۲ روز اعتصاب غذا و تحمل ۵۵۰ ضربه شلاق درگذشت. مقامات زندان برای او به‌عنوان خودکشی گواهی مرگ صادر کردند. چون در هر حال»او بود که تصمیم مربوط به خودداری از گزاردن نماز را اتخاذ کرده بود."
به این ترتیب پس از محاکمه و اعدام مجاهدین، چپ‌ها و کمونیست‌ها نیز محاکمه و اعدام شدند.

مخالفت‌ها با روایت بازماندگان از آن واقعه
با توجه به این که محاکمه‌ها برای این اعدام‌ها شدیدا شخصی و خصوصی صورت می‌گرفته‌است بسیاری روایت بازماندگان آن واقعه (که روایت آبراهامیان, تاریخ دان, نیز با آن مطابق است) را دارای نواقصی میدانند و معتقد به وجود اغراق در آن هستند. در کتاب پاسداشت حقیقت که در دهه ۸۰ شمسی در جمهوری اسلامی منتشر شده است, نویسندگان می‌گویند:" «در این گونه مدعیات مطرح شده... بسیار می‌توان مناقشه کرد. بر فرض یکی دو نفر به خاطر آنکه نمی‌دانند قضیه از چه قرار است نمی‌گویند حاضریم روی مین برویم یا حاضر به انجام مصاحبه تلویزیونی نمی‌شوند، یا در پاسخ به این سوال که تو سر موضعی؟ بلافاصله می‌گویند بله و خلاصه به این دلایل فوری او را می‌برند و اعدام می‌کنند. اما مگر بقیه تا این حد ساده لوح و ابلهند که بلافاصله نفهمند قضیه از چه قرار است و مثلاً در مقابل این سوال که آیا حاضری روی مین بروی یا خیر؟ در حالی که نه اصلاً مینی موجود در آنجا موجود است که فرد مزبور ناچار باشد عملا هم گفته خود را ثابت کند و نه به دلیل پذیرش قطعنامه از سوی ایران قرار به ادامه جنگ است که او را به جبهه بفرستند و خواستار وفای به عهدش شوند، . طبعا پاسخ مقتضی را برای دچار نشدن به سرنوشت نفر قبلی می‌دهند. به هر حال این گونه مدعیات چندان ارزش پاسخگویی ندارند و با توجه به محتوای خود آنها و همچنین روال پیش گرفته شده... برای دستیابی به اهداف خاص، وضعیت آنها روشن است... در واقع آن گونه که... درباره این قضیه سخن گفته شده... و با چنان روش‌هایی که به اجرا درآمد قاعدتا دیگر نمی‌بایست حتی یک نفر از زندانیان این سازمان در زندان‌ها باقی بماند.»(رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت: ۱۴۹)

پس از اعدام‌ها
آبراهامیان می‌نویسد:«به خویشاوندان قربانیان تا بعد از تاریخ ۴ آذر ماه (۲۵ نوامبر) هیچ اطلاعی دربارهٔ اعدام آنها داده نشد. بعضی از آنها با تلفن، به کمیته‌ها و معدودی نیز به خود زندان اوین احضار شدند تا اثاثیه شخصی و یا آخرین وصیتنامه‌های اعدام شدگان را، در مواردی که این وصیتنامه‌ها بی زیان تشخیص داده شده بود، تحویل بگیرند. برای آنکه از ازدحام جلوگیری شود آنها را در گروه‌های جدا از هم و طی چندین هفته به مراکز مورد نظر فراخواندند. به بستگان اعدام شدگان صریحا اعلام شد که حق برگزاری مراسم چهلمین روز درگذشت آنها و گرد آمدن در گورستان‌های بهشت زهرا و گلزار خاوران را ندارند. در این گورستان‌ها، مارکسیست‌ها را به این عنوان که»نجس«هستند جدا از دیگران به خاک سپردند. به این ترتیب احکام مربوط به ارتداد درباره مردگان نیز به مرحلهٔ اجرا گذاشته شد.»

تعداد اعدامیان
به علت این‌که جمهوری اسلامی ایران همچنان بر سر کار است تعداد دقیق اعدام‌ها هرگز فاش نشده‌است و بین مراجع مختلف در مورد آن‌ها اختلاف وجود دارد. عموماً کمتر از هزار نفر حداقل و ۱۲ هزار نفر حداکثر شمرده می‌شود. در این‌جا سعی می‌شود ابتدا به اعداد اعلام‌شدهٔ منابع مختلف رجوع می‌شود و سپس به لیست‌های مختلفی که از کشته‌شدگان منتشر شده اشاره می‌شود.
سازمان عفو بین‌الملل «بیش از ۲۵۰۰ نفر» را اعلام کرده‌است. در ضمن لیست و نام‌های مشخص حداقل پنج هزار نفر توسط سازمان‌های مختلف اعلام شده‌است.

لیست کشته شدگان
اولین لیستی که از کشته شدگان انتشار یافت توسط سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) بود که تا حد امکان وابستگی سازمانی و محل مرگ را نیز تعیین می‌کرد. این لیست که نام ۶۱۵ نفر را در برداشت تنها مربوط به اوین و گوهردشت بود و به هیچ وجه کامل نبود. در این لیست از ۶۱۵ نفر، ۱۳۷ نفر به مجاهدین، ۱۰۸ نفر به اکثریت، ۹۰ نفر به حزب توده، ۴۱ نفر به انشعابات دیگر فدایی، ۳۰ نفر به کومه‌له، ۱۲ نفر به راه کارگر، ۳ نفر به پیکار و بقیه به سایر تشکیلات چپی تعلق داشتند.
در سال‌های پس از آن تلاش‌های زیادی برای تهیه لیستی از قربانیان بوده که حاصلش جمع نام‌های حدود پنج هزار نفر است.
کمیته موقت دفاع از زندانیان سیاسی ایران، کانون ایرانیان لندن، کانون حمایت از زندانیان سیاسی (در آخن,آلمان)، سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)، سازمان اتحاد فداییان خلق ایران، حزب توده ایران، سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، کانون حمایت از زندانیان سیاسی ایران (داخل کشور) در سال ۶۷، حزب دموکرات کردستان ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان فداییان خلق (اقلیت) و دیگر انشعابات فدایی از جمله تشکل‌هایی هستند که تا بحال لیستی از قربانیان ارائه کرده‌اند. تعداد و جزییات هر کدام از این لیست‌ها با دیگری متفاوت است.
آیت‌الله منتظری در کتاب خاطرات خود، این رقم را ۲۸۰۰ یا ۳۸۰۰ نفر دانسته و تایید میکند که رقم دقیق را به‌خاطر ندارد
کاملترین لیست این زمینه لیست سایر عصر نو است که از جمع تمامی لیست‌های فوق‌الذکر حاصل شده‌است. این لیست که به همت ب.آزاده و ب.آذرکلاه جمع‌آوری شده جمعا شامل ۴۴۸۱ نفر است
مسئولان اعدام‌ها
در زمان این اعدام‌ها
آیت‌الله خمینی بالاترین مقام کشور بود و از طرفی بخش عمدهٔ این‌ها به دستور شخص او (نامه در بالا موجود است) صورت گرفته بود.
آیت‌الله حسینعلی منتظری در این باره نامه‌ای به آیت‌الله خمینی نوشت و شخص آیت‌الله خمینی را مسئول این اعدامها دانست و از او انتقاد به عمل آورد
همین عامل باعث شد که تمام بازماندگان قربانیان آن واقعه و اپوزیسیون جمهوری اسلامی، خمینی را مسئول مستقیم این واقعه بدانند. پس از او بالاترین مسئولان ایران در آن هنگام
هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس)، سید علی خامنه‌ای (رئیس جمهور) و سید احمد خمینی (رئیس دفتر خمینی) بودند.
آیت‌الله منتظری در آنزمان قائم مقام رهبری بود. خوانده شدن نامهٔ محرمانهٔ آیت الله حسین‌علی منتظری به خمینی در رادیو بی‌بی‌سی در فروردین ۶۸، که در اعتراض به اعدام‌ها در تابستان ۶۷ نوشته شده بود منجر به عزل و تبعید خانگی وی شد
از دیگر افراد رده بالای آن زمان که در هنگام قتل عام زندانیان دارای مسئولیتهای مرتبطی بودند میتوان به این افراد اشاره کرد:
مصطفی پورمحمدی، نمایندهٔ وزارت اطلاعات در کمیسیون مرگ (بعدها وزیر کشور در کابینهٔ احمدی‌نژاد)
صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاه انقلاب
محمد ری شهری، وزیر اطلاعات وقت
علی فلاحیان، قائم مقام وقت وزیر اطلاعات
موسوی اردبیلی، رئیس وقت شورای عالی انقلاب
جعفر نیری، رئیس کمیسیون مرگ
مرتضی اشراقی، دادستان کمیسیون مرگ
ابراهیم رئیسی، معاون دادستان و عضو کمیسیون مرگ
مبشری، حاکم شرع زندان اوین و عضو کمیسیون مرگ
اسماعیل شوشتری، رئیس وقت سازمان زندان‌ها (بعدها وزیر دادگستری در کابینهٔ رفسنجانی و خاتمی)
محمد مغیثه‌ای، (معروف به ناصریان)، رئیس وقت زندان گوهردشت
اسدالله لاجوردی، رئیس وقت زندان اوین
داوود لشگری، مسئول انتظامی و امنیتی زندان گوهردشت

محل دفن
قربانیان تابستان ۶۷ در گورهای دسته جمعی مختلفی در سراسر ایران خاک شدند اما معروف‌ترین مزار آن‌ها و محل سمبلیک گرامیداشت آن‌ها،
گورستان خاوران در نزدیکی‌های تهران است. گفته می‌شود بعضی‌ها هم در زمین‌های گورستان بهشت زهرا مدفون هستند.

اظهارات مقامات جمهوری اسلامی درباره اعدام‌ها
مجید انصاری رئیس سابق سازمان زندان‌ها، رئیس فراکسیون «اصلاح‌طلب‌ها» در مجلس پنجم و ششم و از گردانندگان مجمع روحانیون مبارز می‌گوید:
«عده‌ای از زندانیان در زندان تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد. لذا اینان که تعداد بسیار کمی بودند پس از عملیات اعدام شدند
علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه، از زندانیان اعدامی را افرادی دانست که در تلاش برای پیشروی به خاک ایران و یا قتل شخصیت‌های سیاسی بودند، او خاطر نشان کرد:
«در این کشور کسانی که (اقدام به مبارزهٔ مسلحانه می‌کنند) باید کشته شوند و این قانون است... زندانیانی که در این ماه‌های اخیر اعدام شده‌اند مجاهدین خلق بوده‌اند که سعی داشتند به داخل ایران پیشروی کنند. سایر اعدام شدگان نیز به قتل‌ شخصیت‌های سیاسی اعتراف کرده بودند
نظر محمد جواد لاریجانی معاون سابق وزیر خارجه، در مصاحبه با کانال ۲ بی بی سی چنین بود:
خبرنگار: «چند اعدام از این نوع (قتل‌عام پس از آتش بس) وجود داشته است؟»
لاریجانی: «من دقیقاً نمی‌دانم. فکر نمی‌کنم تعداد زیادی باشد.... هزار نفر دو هزار نفر چیز زیادی نیست. ما دو میلیون افغانی و بیش از نیم میلیون عراقی را غذا می‌دهیم.»
خبرنگار: «آیا شما می‌خواهید بگویید که از زمان آتش بس هیچ گونه اعدام سیاسی در ایران انجام نگرفته است؟»
لاریجانی: «من نمی‌توانم آن را بگویم. چون ما افرادی را در زندان داشتیم که متهم به فعالیت مسلحانه علیه کشور بوده‌اند. آن‌ها در انتظار بوده‌اند و هنوز هم هستند تا به درستی محاکمه شوند و ممکن است که مجازاتشان اعدام باشد.» (۲۴ بهمن ۱۳۶۷)
با این وجود، آیت‌الله منتظری، قائم مقام سابق بیت رهبری، ضمن انتقاد از نحوه محاکمات در خاطرات خود چنین نوشت:
«بالاخره این مطالب را من برایشان(نیری- اشراقی- پورمحمدی و رئیسی) خواندم بعد یک نسخه از آن را هم به آن‌ها دادم و شفاهی به آنها گفتم:
الان دهه محرم است، یک مقدار دست نگه دارید»، بعد به آن‌ها گفتم: «اگر امام اصرار دارند شما یک عده از آن‌ها را که در زندان شیطنت می‌کنند و تبلیغ و فعالیت دارند مجددا با روش صحیح بازجویی کنید و آن‌ها را درست محاکمه کنید و پس از محاکمه اگر محکوم به اعدام شدند اعدام‌شان کنید، در این صورت لااقل کسی نمی‌گوید کسی را که به پنج سال زندان محکوم شده‌است جمهوری اسلامی اعدام کرده‌است
سیدمحمد موسوی خوئینی‌ها دادستان‌کل کشور وقت ر تأیید اعدام‌های انجام گرفته در کشور اعم از سیاسی و غیرسیاسی گفت:
«ما از بالا رفتن آمار اعدام‌ها واهمه‌ای نداریمعلی خامنه‌ای در مقام ریاست جمهوری وقت با ادعای همکاری افراد دربند با افرادی که اقدام مسلحانه در تجاوز به مرزرهای جمهوری اسلامی نمودند، در دیدار با دانشجویان گفت:
«مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعدامند... این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حملهٔ مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی... ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم می‌کنیم. با این مسئله شوخی که نمی‌کنیم»
منابع:

فهرست ۱۴۳۲ نفر از قربانیان کشتار سال ١٣۶٧ در زندان‌های جمهوری اسلامی (جنایت مقدس)
گورستان خاوران؛ مدفن بی نام و نشان اعداميان (بی‌بی‌سی فارسی)
متن کامل خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری به همراه پیوست‌ها صفحه ۵۲۰ چاپ اتحاد ناشران ایرانی در اروپا
(محسن رضایی و عباس سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت، صفحه ۱۴۷)
.متن نامه خمینی در ارتباط با اعدام منافقین سرموضع در زندانها (خاطرات آیت‌الله منتظری صفحه ۶۲۴ در (سایت آیت الله العظمی منتظری)
.متن نامه اسکن شده منسوب به روح‌الله خمینی در ارتباط با اعدام منافقین سرموضع در زندانها (خاطرات آیت‌الله منتظری صفحه ۶۲۶ در (سایت آیت الله العظمی منتظری)
(محسن رضایی و عباس سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت، صفحه ۱۴۷)
.ذیل متن نامه خمینی در ارتباط با اعدام منافقین سرموضع در زندانها (خاطرات آیت‌الله منتظری صفحه ۶۲۵ در (سایت آیت الله العظمی منتظری)
.اسکن ذیل متن نامه خمینی در ارتباط با اعدام منافقین سرموضع در زندانها (خاطرات آیت‌الله منتظری صفحه ۶۲۷ در (سایت آیت الله العظمی منتظری)
اعتراض به اعدامهای بی‎رویه صفحه ۶۳۸(سایت آیت الله العظمی منتظری)
اسامی قربانیان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در وب‌گاه عصر نو
نامه به حضرت امام در اعتراض به اعدام محکومین در زندانها، (خاطرات منتظری صفحه ۶۲۹) در سایت آیت الله العظمی منتظری
روزنامه فرانسوی لوپوئن ۱۷ بهمن ۶۷
متن کامل خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری به همراه پیوست‌ها صفحه ۳۴۷ چاپ اتحاد ناشران ایرانی در اروپا
۲۰ دیماه ۱۳۶۷
رادیو سراسری ۱۵ آذر و روزنامه رسالت ۱۶ آذر
پروژه قتل عام در تابستان ۶۷، حسن پویا
کشتار تابستان ۱۳۶۷، یرواند آبراهامیان
عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی
کشتار تابستان ۶۷، مصاحبهٔ تلویزیون کانال جدید با بابک یزدی
کتاب زندان، به ویراستاری ناصر مهاجر
خاطرات آیت‌الله منتظری، اتحاد ناشرین ایرانی در اروپا
فصل طناب‌کشی، حسن پویا
کابوس وحشت، سازمان راه کارگر
اعدام‌های جمعی به روایت شاهد عینی، راه توده
رضایی، مسعود و عباس سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت، تهران:دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، ۱۳۸۱
محمد حسين نادعلي
مرداد 88

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

اسلاوی ژیژک / آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟


هنگامی که حکومتی خودکامه به بحران آخرین خود نزدیک می‌شود، مراحل اضمحلالش قاعدتاًً در دو مرحله اتفاق می‌افتد. پیش از فروپاشی نهایی، گسستگی اسرار آمیز به وقوع می‌پیوندد: به یکباره مردم در می‌یابند که بازی تمام شده است، آنها به سادگی دیگر نمی‌ترسند. قضیه فقط این نیست که رژیم مشروعیتش را از دست می‌دهد، بلکه اعمال قدرتش به خودی خود به عنوان واکنشی از سر ناتوانی و ترس تعبیر می‌شود. همه ما با این صحنه کلاسیک کارتونی آشنایی داریم: گربه به پرتگاهی می‌رسد، اما به راه رفتنش ادامه می‌دهد، و این حقیقت را که دیگر زمینی زیر پایش نیست نادیده می‌گیرد؛ فقط هنگامی افتادنش آغاز می‌شود که به پایین نگاه می‌کند و ژرفای دره را می‌بیند. رژیمی که اقتدارش را از دست می‌دهد، شبیه همان گربه بالای پرتگاه است: برای افتادن فقط کافیست که یادش بیاندازید به پایین نگاهی بیاندازد...

در کتاب شاه شاهان، که شرح کلاسیکی از انقلاب خمینی است، ریژارد کاپوشینسکی لحظه دقیق این گسست را نشان می‌دهد: بر سر چهارراهی در تهران، هنگامی که پلیس بر سر تظاهرکننده‌ای داد کشید که حرکت کند و او از جایش تکان نخورد، پلیس شرمنده صرفاً از خیر او گذشت؛ یکی دوساعت بعد، همه تهران این داستان را می‌دانستند و اگرچه درگیری‌های خیابانی هفته‌های متمادی ادامه داشت، همه به نوعی می‌دانستند که بازی دیگر تمام شده است. آیا اکنون هم اتفاق مشابهی در حال وقوع است؟

روایت‌های مختلفی از اتفاقات تهران وجود دارد. برخی در این اعتراضات اوج "حرکت اصلاح‌گرایانه" هوادارغرب را می بینند که در همان جهت انقلابهای "نارنجی" در اوکراین، گرجستان و غیره بود - واکنشی سکولار به انقلاب خمینی. ایشان این اعتراضات را به عنوان نخستین گامها در جهت ایرانی جدید، سکولار و لیبرال دمکرات می بینند که از بنیادگرایی اسلامی آزاد شده است. این تعبیراز سوی شکاکانی خنثی می‌شود که باور دارند احمدی‌نژاد واقعا برنده شده است: او صدای اکثریت است ، در حالی که هواداران موسوی از میان طبقه متوسط و فرزندان نازپرورده آنان می‌آیند. به طور خلاصه می‌گویند: بیایید توهم‌ها را به کناری بگذاریم و با این حقیقت روبرو شویم که، با احمدی‌نژاد، ایران رییس جمهوری دارد که لایق آن است. در مرحله بعد، کسانی هستند که موسوی را به‌خاطر تعلقش به نظام روحانی حاکم رد می‌کنند که تنها قیافه ظاهری‌اش از احمدی‌نژاد بهتر است: موسوی هم قصد دارد برنامه انرژی هسته‌ای را ادامه بدهد، مخالف به رسمیت شناختن اسرائیل است، به علاوه به عنوان نخست وزیر درسالهای جنگ با عراق از حمایت کامل خمینی برخوردار بوده است.

دست آخر، غم‌انگیز ترین این مواضع متعلق به "چپ گرایان" طرفدار احمدی‌نژاد است: مهمترین مسئله برای ایشان استقلال ایران است. احمدی نژاد برای این پیروز شد که برای استقلال کشور ایستادگی کرد، فساد نخبگان سیاسی را نشان داد و سرمایه نفت را درجهت ارتقای درآمد اکثریت فقیر به کار برد - احمدی نژاد واقعی این است ، یا اقلا به ما این‌گونه می گویند، که زیر تصویرمتحجر و منکرهولوکاست که رسانه‌های غربی از او ساخته‌اند، ‌پنهان است. بر اساس این دیدگاه، آنچه اکنون در ایران در حال وقوع است تکرار واقعه برکناری مصدق در۱۹۵۳ است - کودتایی با خرج غربیان برعلیه رییس‌جمهورمشروع و قانونی. مشکل این دیدگاه فقط انکار مستندات نیست: مشارکت بالای راًی‌دهندگان ازمیزان معمول ۵۵ درصد به ۸۵ درصد را فقط می‌توان به عنوان رأی اعتراضی تعبیر کرد. به علاوه،‌ این دیدگاه عدم درک خود را از نمایش اصیل اراده مردم به نمایش می‌گذارد، و قیم مآبانه می‌پندارد که برای ایرانیان عقب‌مانده، همان احمدی‌نژاد مناسب است - اینها هنوز آنقدر به بلوغ نرسیده‌اند که چپ سکولار بر ایشان حکومت کند.

این روایتها، با وجود تعارضات شدیدی که با هم دارند، همگی بر اساس محور تقابل بین تندروهای اسلامی با اصلاح‌گرایان لیبرال غرب‌گرا بنا شده‌اند. به همین دلیل است که نمی توانند جایگاه موسوی را تعیین کنند: آیا بالاخره موسوی اصلاح طلبی با پشتوانه غرب است که به دنبال آزادی فردی بیشتر و بازار آزاد است، یا عضوی از نظام روحانی حاکم که نهایتاً پیروزی‌اش هیچ تأثیر جدی در تغییرطبیعت رژیم ندارد؟ چنین نوسانات فاحشی در این تحلیل‌ها نشانگر آن است که همگی از درک طبیعت حقیقی این اعتراضات عاجزند.

رنگ سبزی که هواداران موسوی اختیار کرده‌اند، فریاد‌های الله اکبری که از پشت‌بامهای تهران در تاریکی شب طنین انداز می‌شود، به وضوح نشان می‌دهد که ایشان این عمل خود را تکرار انقلاب ۱۹۷۹ خمینی می‌دانند، ‌بازگشت به ریشه‌های آن و شرایط پیش از انحراف انقلاب . این بازگشت تنها شامل برنامه‌ها نمی‌شود؛ حتی بیش از آن شیوه فعالیت جمع را مد نظر دارد، اتحاد راسخ مردم، اتفاق نظر و یکپارچگی فراگیرشان، خود-سازماندهی ابتکاری‌شان، شیوه‌های فی‌البداهه‌ برگزاری اعتراضاتشان، ترکیب منحصر به فردخود انگیختگی و نظم اشان، یا آن راهپیمایی تهدید آمیز هزاران-هزارشان در کمال سکوت. ما اینجا با خیزش مردمی اصیلی از طرفداران مغبون‌شده انقلاب خمینی سروکار داریم.

چندین پیامد مهم از این دیدگاه نتیجه می‌شود. نخست، ‌احمدی نژاد قهرمان اسلام‌گرایان فقیر نیست، بلکه یک پوپولیست واقعا فاسد اسلامو-فاشیست است، یک یرلوسکونی ایرانی که ترکیب رفتارهای دلقک‌ مآبانه و اقتدارگرایی سیاسی ظالمانه‌اش حتی اکثریت آیت‌الله‌ها را هم معذب می‌کند. نان پخش کردنهای عوام‌فریبانه‌اش به فقرا نباید ما را بفریبد: پشت سراو نه فقط سازمانهای سرکوب‌گر پلیس ودستگاههای بسیار غربی شده روابط عمومی ، بلکه یک طبقه تازه به‌دوران رسیده ثروتمند قوی ایستاده که در نتیجه فساد رژیم به‌وجود آمده است ( سپاه پاسداران ایران نیروی شبه نظامی طبقه کارگر نیست، بلکه نهادی فوق‌العاده فاسد و قدرتمندترین مرکز ثروت در کشور است).

ثانیاً، باید بتوان تفاوتی مشخص میان دو کاندیدای اصلی مقابل احمدی‌نژاد، یعنی مهدی کروبی و موسوی، قائل شد: کروبی عملاً یک اصلاح طلب است، او اساساً نسخه ایرانی از هویتی سیاسی را ارئه می‌دهد که به همه گروهها قول مساعدت می‌دهد. موسوی کاملا با او متفاوت است:‌ نام او مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی است که انقلاب خمینی را به پیروزی رساند. حتی اگر این رویا یک "آرمانشهر" بود، باید در آن آرمانشهر اصیل انقلاب را جستجو کرد. این بدان معنی است که انقلاب ۱۹۷۹ خمینی را نمی‌توان به جریان تندروی اسلامگرایی که قدرت را در دست دارد تقلیل داد - این انقلاب بسی فراتر از آن بود. اکنون زمان به یاد آوردن شور وشوق باورنکردنی سال اول پس از انقلاب است، به همراه انفجار نفس گیر خلاقیت سیاسی و اجتماعی، تجربه‌های تشکیلاتی و بحثهای میان دانشجویان و مردم عادی. این حقیقت که چنین انفجاری باید خاموش می‌شد، گواه آن است که انقلاب خمینی واقعه سیاسی اصیلی بود، یک "گشایش" موقتی که نیروهای بی سابقه تغییر اجتماعی را آزاد می‌ساخت، لحظه‌ای که در آن "هر چیز ممکن به نظر می‌رسید". آنچه به دنبال آن واقع شد، بسته شدنی تدریجی بود که از طریق به‌دست گرفتن کنترل سیاسی توسط نظام اسلامی حاصل شد. به زبان فرویدی،‌ باید گفت حرکت اعتراضی این روزها "بازگشت سرکوب‌شد‌گان" انقلاب خمینی است.

و دست آخر، این بدان معناست که در اسلام پتانسیلی حقیقی وجود دارد - برای یافتن یک "اسلام خوب" لازم نیست به قرن دهم بازگردیم، آن را همین‌جا در مقابل چشمانمان می‌توانیم ببینم.

آینده نامشخص است - بسیار ممکن است آنان‌که بر اریکه قدرتند جلوی انفجار توده‌ها را بگیرند، و گربه ما هم به قعر دره سقوط نکند،‌ بلکه دوباره خود را بر زمین استوار بیابد. در هر صورت، رژیم ایران دیگرنه همان رژیم قبلی، بلکه قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه خواهدبود. نتیجه هر چه شود، بسیار مهم است که به خاطر بسپاریم که هم اکنون شاهد واقعه‌ عظیم رهایی‌بخشی هستیم که در قالب جدال میان لیبرالهای غرب‌گرا و بنیاد‌گرایان ضد غرب نمی‌گنجد. اگر واقع‌بینی منفی نگرمان سبب شود ظرفیت درک بعد رهایی بخشی آن را از دست بدهیم، باید گفت که ما در غرب عملا در حال ورود به دوره پسا-دموکراتیکی هستیم که در آن به انتظار احمدی‌نژاد خودمان نشسته‌ایم. ایتالیایی‌ها اکنون نام او را میدانند: برلوسکونی. سایرین هم در صف منتظرند.

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

مجید سعیدی عکاس خبری بازداشت شد


آقای سعیدی از عکاسان خبری ایران است و با نشریات اصلاح طلب و اصولگرا همکاری داشته استمجید سعیدی عکاس مطبوعاتی شب جمعه دهم تیر از سوی ماموران امنیتی در منزلش بازداشت شده و ماموران بخشی از وسایل شخصی وی را نیز با خود برده اند.آقای سعیدی بیست سال سابقه عکاسی دارد و با روزنامه ها و نشریات داخلی و رسانه های بین المللی کار کرده است.او عکاسی را پیش احمد ناطقی آموخت و بعد از آن به عکاسی خبری مشغول شد. اولین کار خبری آقای سعیدی، زلزله رودبار در سال 1369 بود که نمایشگاه آن در سینما آزادی برپا شد.بعد از آن آقای سعیدی عکاسی خبری را پی گرفت و با روزنامه های ابرار، اخبار، ایران، مشارکت، صبح امروز و نشریات دیگر همکاری کرد. حدود پنج سال پیش مدیریت عکاسی خبرگزاری تازه تاسیس فارس را بر عهده گرفت. فعالیت گسترده تیم عکاسی این خبرگزاری باعث شد تا بخش عکس خبرگزاری فارس به مهمترین ویژگی این خبرگزاری تبدیل شود.بعد از کناره گیری از خبرگزاری فارس به روزنامه خورشید پیوست که با بودجه سازمان تامین اجتماعی و از سوی دولت منتشر می شد. انتشار این روزنامه بعد یک دوره کوتاه، از سوی دولت متوقف شد.عکسهای آقای سعیدی در نشریات بین المللی نظیر تایم نیز منتشر شده است و با آژانس گتی‌ایمیجز نیز همکاری داشت.با آغاز فعالیت سایت خبر آنلاین، آقای سعیدی به جمع گروهی پیوست که از سوی حسین انتظامی مدیر مسئول سابق روزنامه جام جم وابسته به تلویزیون دولتی ایران و نماینده مدیران مسئول نشریات در هیات نظارت بر مطبوعات منتشر می شود.آقای سعیدی در طول فعالیت خود با هر دو طیف اصلاح طلب و اصولگرا کار کرده است. از روزنامه مشارکت سعید حجاریان تا خبرگزاری فارس که گفته می شود منابع مالی آن از سوی موسسات وابسته به بسیج و سپاه پاسداران تامین می شود.در پی اعتراض گسترده به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران تعداد زیادی از فعالان سیاسی و اجتماعی و روزنامه نگاران بازداشت شده اند و آقای سعیدی جزو آخرین کسانی است که در روزهای اخیر بازداشت شده است.

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

تهدید خانواده محمدحسین نادعلی از فعالین کمپین

خبرهای رسیده از گوشه و کنار ایران حکایت از این دارد که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ایران در آخرین ترفند قبل از بازداشت، با ارعاب و نگران کردن خانواده های جوانان شهرستانی فعال در تهران،سعی در خاموش کردن آنان از طریق خانواده هایشان دارد.این تهدیدها که عموما از طریق تلفن صورت میپذیرد در فاصله ی زمانی 22 خرداد لغایت 18 تیر ماه 1388 به اوج خود رسیده است. محمد حسین نادعلی یکی از فعالین کمپین مصداق این حرکت میباشد.تلفن ها معمولا از سر دلسوزی و نگرانی می باشد. که در اکثر موارد با هوشیاری خانواده ها خنثی میگردد.

کمپین دفاع از حقوق بازداشن شدگان معترض

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

روشنفکر کافه نشین به ز روشنفکر کتابخانه نشین

کوچه ها باریکن
دوکونا بسّس
خونه ها تاریکن
طاقا شکسّس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده میبرن
کوچه به کوچه
نگا کن
مرده ها به مرده نمی رن
حتی به
شمع جون سپرده نمی رن
شکل فانوسی ان
که اگه خاموشه
واسه نفت نیست هنوز
یه عالم نفت توشه
جماعت!
من دیگه حوصله ندارم
به خوب و امید و از بد
گله ندارم
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم
...
تهران کمی به آرامش سابق خود باز گشت و از التهابات و زد و خوردهای هفته های اخیر خبری نیست، البته هنوز در برخی نقاط شهر تجمعات کوچک دچار سرکوب مزدوران سلطه میشوند اما ازآنانی که در روزهای نخست داعیه ی تقلب و وا اسفا و حق و رای من کجاست را داشتند خبری نیست.
بوی خون توده رهبران را راهی پستو ها کرد و مردم ماندند و حق و باتوم.
گویا اصلا اتفاقی نیفتاده.
سکوت خبری همه جا رو فرا گرفته.هنوز هم نظام فاشیستی از راه اختلال در شبکه ی تلفن همراه و اینترنت و ماهواره وبرنامه های طنز تلوزیونی ساخته ی ضرغامی سعی در کنترل توده ی به خشم آمده دارد.
عده ای از افرادی که دائما ً راه زندان و دادگاه و آزادی رو طی میکنند به همراه تعداد کثیری از جوانان بیدار! به عنوان رهبران اغتشاشگران معرفی و باز داشت شدند.
مردم به میل خود دچار دام پوپولیسم شدند و گول آنان را خوردند اما بر خلاف آنان چیزی برای از دست دادن ندارند و خیابان ها را رها نمیکنند.
مزدوران چهره ی شهر را چهره ای جنگ زده ترسیم کرده اند و همه جا حضور دارند.به یاد "سگ کشی" ساخته ی "بهرام بیضایی " و حضور دائمی اسلحه داران و نظامی پوشان می افتم.مزدورانی که گویا هیچ گروهی مسئولیت هدایت آنان را قبول نمی کند.
مردم با ترس در خیابان حاضر میشوند و از کنار چماق داران گذر میکنند و گهگداری دچار چوب و با توم آنها میشوند.حتی در خانه ها نیز خبری از آرامش و امنیت نیست و هر آن ممکن است کسی وارد اتاق خواب ما شود و ما را به جرم استفاده از شرت یا سوتین سبز رنگ بازداشت کند. آنان اگر میتوانستند رنگ درختان را نیز تغییر میدادند.
بگذریم از تعداد 50 نفر کشته و 100 ها زخمی...
اما برای چه؟
برای رهبران و مدعیان خانه نشینی که کفن شهادت را تنها در خلوت حرمسرای خود بر تن کرده اند؟!
توده پتانسیلی باور نکردنی از خود نشان داد و سناریوی پشت پرده ی رهبران و حاکمان را که در پی نشان دادن آزادی مدنی بودند بر هم زد.
آنان گمان نمیکردند که با یک اشاره میلیونها نفر سرازیر خیابانهای پایتخت شوند و دست بردار نباشند.حتی با تهدید و حتی با سکوت مدعیان.مردم دیگر سبز را نماد وحدت خود میدانند نه نشانی از شخصی خاص!
توده به آگاهی رسیده و حق چند سال بر باد رفته ی خود را میخواهد !،اما نیاز به سازماندهی و رهبری دارد.
اما نه از سوی ریش و ریشه دارانی که خود مزدور بزرگان خویشند.
وا اسفا...
گروه های کوچک مدنی به راحتی میتوانند در جریانات حال حاضر اعلام حضور کنند و به ارشاد و همراه نمودن مردم بپردازند،اما آنان نیز بسیاری دچار همین موج یا بهتر بگویم، سونامی عوام فریبی شده و خود را سرخورده میبینند و راه خانه و کتابخانه های خود را در پیش گرفته اند و حتی در دنیای مجازی وب نیز خبری از آنان نیست.
ترس و سرخوردگی همه را فرا گرفته.از توده تا روشن فکر و این بود سناریوی 22 خرداد 88.
و چه زیبا و ماهرانه به روی صحنه آمد و همگی لذت بردند.
و ما همچنان در حال ایده پردازی های غیر عملی هستیم و به راحتی ازدحام مردم را به فراموشی تاریخ میسپاریم.مردمی که به دنبال حد اقل حقوق خود هستند و حد اکثر طبیعی انسانی خود را فدای حد اقل کرده اند.
اما ما به اصطلاح فهمیدگان این را نیز نمی فهیم.
خاک عالم بر سر من و...
شما را با خود یکی نمی کنم تا دچار درگیری لفظی و فلسفی نشویم.
کجایند آنانی که حضور و رای دادن به سبزها را مقدمه ای بر جامعه ی سوسیالیستی بر میشمردند و چیزی به نام تقلب و یا حکومت وحضور دیکتاتوران و مشاوران آنان را نادیده گرفته بودند؟
کجایند آنانی گه به دنبال بازگشت به دهه ی 60 بودند آن هم با رای دادن به رئیس دولت دهه ی 60 ای که خیلی از پیشگامان آنان را از دم تیغ گذراند؟
بیایید و بگویید تا بشنویم.
مطمنا ً من از همه کم سواد تد و بی شعور ترم.
کجایند با سوادان و روشنفکران و فعالان سینه سپر کده ی خوش خیال؟
توده چون من جواب می خواهند.
تمام متضررین جانی در درگیری های اخیر جواب میخواهند.
چه بسیار بودند این فریب خوردگان به اصطلاح فهمیده و اهل مطالعه که در درگیری ها تنها نظاره گر بودند و تنشان چون بید میلرزید.
خون دادگان فریب خورده و باتوم خوردگان ،پاسخشان را از شما میخواهند نه نظام سلطه که این بار شما نیز با ورود مهر انتخابات 88 به شناسنامه ی خود نقش مزدوران رژیم را بازی کردید و درصد آرا را به اعدادی نجومی رساندید.
کمی در ایران زندگی کنیم.
از کتابخانه ها خارج شویم.
با مردم باشیم.
ببینیم و بشنویم.
که تجربه ثابت کرد که"حد اقل روشنفکر کافه نشین به ز روشنفکر کتابخانه نشین"