زایش پست مدرنیسم
از نظر من ظهور و ادامه حيات پست مدرنيسم چيزي جز تحركات مدرن نه به نفع مردم كه بر عليه آنها مي تواند باشد به عبارت ديگر تحركاتي در فرم نوسازي با محتواي زندگي بهتر براي عموم مردم كه قالبا در تحولاتي از پايين صورت مي گرفت مدرنيسم و در ضديت آن يك فرم نوساز اما با محتواي ضد انساني (عموم مردم جهان) و در نفع يك عده خاص پست مدرنيسم را شكل داده و معنا مي بخشد، به عبارت صريح تر مي توان از تعريف همه چيز در جهان آبستن ضد خويش است استفاده نمود.
در آغاز حركت به سمت مدرنيسم در مناطق غربي جهان آن جا كه در جنگ با يك نيرو و فرهنگ ارتجاعي و براي شكست دادن آن، طبقه اي كه در آينده حاكم جهان خواهد بود هنوز منافع مشتركي با توده هاي مردم دارد اين تحركات (حركت به سمت نو سازي) مي توانست هم چنان به نفع طبقه ي محكوم هم باشد اما از آنجا كه سرمايه داري به عنوان يگانه نيروي حاكميت بر تمامي امور تسلط مي يابد مي تواند آغازگر پست مدرنيسم باشد يعني آنجايي كه منافع طبقه ي حاكمه ي جديد ديگر يكسر از منافع توده ها و محكومين جدا شده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود و از اين پس هر تحولي در جامعه كه مي تواند به نفع توده ها باشد در اثر تسلط طبقه حاكمه بر تمامي امور بر عليه امور مردم و به نفع حاكميت تمام مي شود. نمونه ي آن انقلابات و اختراعات صد سال اخير، براي نمونه انقلاب كارگري اكتبر كه در نهايت به نفع سرمايه داري رقم مي خورد يا تحولاتي در زمينه ي استفاده از انرژي ها كه در نهايت تبديل به بمب اتم شده و توسط هواپيماها بر سر مردم خالي مي شود در نتيجه حتي فلسفه و تئوري هاي روشنفكران نيز بر اثر بدبيني اي كه نسبت به تحولات مدرنيستي كه در نهايت باعث به انقياد كشيده شدن زندگي توده ها مي شد، فلسفه ي يأس از تغييرات و ايستايي جهان را پديد آورده و در بهترين حالت از يك كل گرايي و آرمان هاي ماكسيماليستي به جز گرايي و خواستگاه هاي مينيماليستي تقليل يافت ، نمونه ي آن را در يكي از نوشته هاي دوستان مبني بر تغيير در قوانين شطرنج را مي توان مثال آورد و اين چيزي نيست جز هدف طبقه ي حاكمه مبني بر پايان جهان و پيروزي مطلق ايشان كه پروپاگاند مي كنند.
اما اين نتيجه ي سالها تجربه بخصوص در قرن بيستم يعني قرن سلطه و يكه تازي طبقه ي سرمايه دار به عنوان تنها قدرت حاكمه و شكست ديگر نيروهاي طالب قدرت است كه نمونه هاي تاريخي آن را به نقل از كتاب «فرهنگ تفسیری ايسم ها» تفسير مي كنم:
1. ظاهرا مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده ي اسپانيايي «فدريكو اُنيس» به سال 1934 در اثر خود به نام: گزيده ي شعر اسپانيايي به كار برده و از آن در تشريح واكنش پست مدرنيسم استفاده نموده است.
2. اصطلاح پست مدرنيسم از سال هاي 1950 در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته شد، در پايان دهه ي 1960 به عنوان جنبش فرهنگي هنري شناخته شد و از دهه ي 1980 گسترش يافت.
در دو پاراگراف بالا ما شاهد چهار تاريخ زماني از جمله 1934، سال هاي 1950، پايان 1960، و دهه ي 1980 هستيم.
1934: عروج استالينيسم و فروكش كردن انقلاب كارگري در روسيه كه خانه ي آرماني طبقه ي كارگر جهاني بود و پيروزي سرمايه داري دولتي بر حکومت کارگری
1950: در اين سال ها پست مدرنيسم در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته مي شود، يعني سال هايي كه نتايج مخرب جنگ جهاني دوم فضاي يأس و نااميدي را بر زندگي مردم اين منطقه به عنوان پيشرو تحولات اجتماعي در جهان تحميل كرده است.
پايان دهه ي 1960: سال هاي اوج جنگ سرد كه روز به روز به نفع غرب و هر آنچه كمونيسم واقعا موجود خوانده مي شد پيش مي رفت و شكست انقلاب پاريس (فرانسه) در ميِ 1968.
1980: اين دهه برهه ي زماني است كه سوسياليسم واقعا موجود به رهبري گورباچف در يك جنگ سرد امپرياليستي بازي را به آمريكا و دول غربي باخته ، آرمان طبقه ي كارگر تحت پروپاگاند دستگاه تبليغاتي غربي مبني بر هر گونه تغيير از پايين كشته شده و آغاز نظم نوين جهاني به رهبري سرمايه داري و اللخصوص سرمايه داري آمريكا اعلام مي شود.
چيزي كه در اين چهار تاريخ زماني كه پست مدرنيسم طي مرور زمان در آن شكل گرفته و توده گير مي شود مشخصه اي عيني و واضح دارد، ذره ذره از آرمان هاي مردمي در جهت بهبود زندگي به دست خودشان بنا به پيروزي نظام سرمايه داري در اين جنگ طبقاتي كاسته شده و سرمايه داري به يك هسته ي منسجم تر براي حكومت خود بر آحاد مردم نزديك تر مي شود.
از نظر من ظهور و ادامه حيات پست مدرنيسم چيزي جز تحركات مدرن نه به نفع مردم كه بر عليه آنها مي تواند باشد به عبارت ديگر تحركاتي در فرم نوسازي با محتواي زندگي بهتر براي عموم مردم كه قالبا در تحولاتي از پايين صورت مي گرفت مدرنيسم و در ضديت آن يك فرم نوساز اما با محتواي ضد انساني (عموم مردم جهان) و در نفع يك عده خاص پست مدرنيسم را شكل داده و معنا مي بخشد، به عبارت صريح تر مي توان از تعريف همه چيز در جهان آبستن ضد خويش است استفاده نمود.
در آغاز حركت به سمت مدرنيسم در مناطق غربي جهان آن جا كه در جنگ با يك نيرو و فرهنگ ارتجاعي و براي شكست دادن آن، طبقه اي كه در آينده حاكم جهان خواهد بود هنوز منافع مشتركي با توده هاي مردم دارد اين تحركات (حركت به سمت نو سازي) مي توانست هم چنان به نفع طبقه ي محكوم هم باشد اما از آنجا كه سرمايه داري به عنوان يگانه نيروي حاكميت بر تمامي امور تسلط مي يابد مي تواند آغازگر پست مدرنيسم باشد يعني آنجايي كه منافع طبقه ي حاكمه ي جديد ديگر يكسر از منافع توده ها و محكومين جدا شده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود و از اين پس هر تحولي در جامعه كه مي تواند به نفع توده ها باشد در اثر تسلط طبقه حاكمه بر تمامي امور بر عليه امور مردم و به نفع حاكميت تمام مي شود. نمونه ي آن انقلابات و اختراعات صد سال اخير، براي نمونه انقلاب كارگري اكتبر كه در نهايت به نفع سرمايه داري رقم مي خورد يا تحولاتي در زمينه ي استفاده از انرژي ها كه در نهايت تبديل به بمب اتم شده و توسط هواپيماها بر سر مردم خالي مي شود در نتيجه حتي فلسفه و تئوري هاي روشنفكران نيز بر اثر بدبيني اي كه نسبت به تحولات مدرنيستي كه در نهايت باعث به انقياد كشيده شدن زندگي توده ها مي شد، فلسفه ي يأس از تغييرات و ايستايي جهان را پديد آورده و در بهترين حالت از يك كل گرايي و آرمان هاي ماكسيماليستي به جز گرايي و خواستگاه هاي مينيماليستي تقليل يافت ، نمونه ي آن را در يكي از نوشته هاي دوستان مبني بر تغيير در قوانين شطرنج را مي توان مثال آورد و اين چيزي نيست جز هدف طبقه ي حاكمه مبني بر پايان جهان و پيروزي مطلق ايشان كه پروپاگاند مي كنند.
اما اين نتيجه ي سالها تجربه بخصوص در قرن بيستم يعني قرن سلطه و يكه تازي طبقه ي سرمايه دار به عنوان تنها قدرت حاكمه و شكست ديگر نيروهاي طالب قدرت است كه نمونه هاي تاريخي آن را به نقل از كتاب «فرهنگ تفسیری ايسم ها» تفسير مي كنم:
1. ظاهرا مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده ي اسپانيايي «فدريكو اُنيس» به سال 1934 در اثر خود به نام: گزيده ي شعر اسپانيايي به كار برده و از آن در تشريح واكنش پست مدرنيسم استفاده نموده است.
2. اصطلاح پست مدرنيسم از سال هاي 1950 در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته شد، در پايان دهه ي 1960 به عنوان جنبش فرهنگي هنري شناخته شد و از دهه ي 1980 گسترش يافت.
در دو پاراگراف بالا ما شاهد چهار تاريخ زماني از جمله 1934، سال هاي 1950، پايان 1960، و دهه ي 1980 هستيم.
1934: عروج استالينيسم و فروكش كردن انقلاب كارگري در روسيه كه خانه ي آرماني طبقه ي كارگر جهاني بود و پيروزي سرمايه داري دولتي بر حکومت کارگری
1950: در اين سال ها پست مدرنيسم در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته مي شود، يعني سال هايي كه نتايج مخرب جنگ جهاني دوم فضاي يأس و نااميدي را بر زندگي مردم اين منطقه به عنوان پيشرو تحولات اجتماعي در جهان تحميل كرده است.
پايان دهه ي 1960: سال هاي اوج جنگ سرد كه روز به روز به نفع غرب و هر آنچه كمونيسم واقعا موجود خوانده مي شد پيش مي رفت و شكست انقلاب پاريس (فرانسه) در ميِ 1968.
1980: اين دهه برهه ي زماني است كه سوسياليسم واقعا موجود به رهبري گورباچف در يك جنگ سرد امپرياليستي بازي را به آمريكا و دول غربي باخته ، آرمان طبقه ي كارگر تحت پروپاگاند دستگاه تبليغاتي غربي مبني بر هر گونه تغيير از پايين كشته شده و آغاز نظم نوين جهاني به رهبري سرمايه داري و اللخصوص سرمايه داري آمريكا اعلام مي شود.
چيزي كه در اين چهار تاريخ زماني كه پست مدرنيسم طي مرور زمان در آن شكل گرفته و توده گير مي شود مشخصه اي عيني و واضح دارد، ذره ذره از آرمان هاي مردمي در جهت بهبود زندگي به دست خودشان بنا به پيروزي نظام سرمايه داري در اين جنگ طبقاتي كاسته شده و سرمايه داري به يك هسته ي منسجم تر براي حكومت خود بر آحاد مردم نزديك تر مي شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر